-
حال ما !!!
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 15:54
روزی روزگاری پادشاهی بر کشوری حکومت می کرده که یک روز تصمیم می گیره ببینه مردم مملکتش چقدر مطیع ۱ هستند. بنابراین دستور میده تا مامورهاش از مردم مالیات ۲ بگیرن ... مالیات ها جمع می شه و پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ " مامورا جواب می دن " نـــــــــه " پادشاه دستور میده تا مالیات رو...
-
...
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 17:21
اول بار است که از این گوشه ی دنیا می نویسم ٬ گوشه ای که هزاران بار با یادش و یادش نوشتم ... شاید آخرین بار نباشد اما
-
دریای بی پایان
جمعه 1 تیرماه سال 1386 20:44
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد بخارش آسمان گردد ٬ کف دریا زمین باشد... و اما می خواستم یک اثر که به نظر من ( یک شنونده ی عامی) فوق العاده هست رو خدمتتون معرفی کنم . آلبوم «دریای بی پایان » کار گروه دستان با صدای آقای سالار عقیلی و آهنگسازی سعید فرج پوری فکر می کنم شنیدن این اثر حتی برای کسانی که به موسیقی...
-
جوانه
پنجشنبه 17 خردادماه سال 1386 11:39
چه حس خوشایندی دارد درخت هنگام جوانه زدن ... من و تو امروز جوانه زدیم ۲۱۴
-
تو...
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 11:53
تو ... تو روزی با غمی سنگین زشهرم کوچ خواهی کرد و من ٬ در پرنیان خاطرات خود برای عشق پاک تو به نرمی گریه خواهم کرد و در اوج افق فریاد خواهم زد که ای عاشق ترین عاشق٬ سکوت سنگفرش یادها را یکزمان بشکن مرا یکدم به یاد آور کسی را تو به یاد آور که در اعماق چشمان بلورینت تمام هستی اش را جستجو می کرد ------------ دو روز دیگه...
-
روزهای گذشته
جمعه 11 خردادماه سال 1386 12:21
خاطرات پراکنده ای که در این روزها ذهن درگیرم را درگیر تر می کند ... ابی که با صدای بلند می خواند و پنجره ای که رو به قبرستان باز می شود... ظهر های گرم کار با آن دیوارهای سبز ... روزهای به انتظار مشتری با آن سرامیک های سفید و میز آبی ... شب های تأتر ... روزهای بارانی و قدم زدن با آن کاپشن قرمز ... خواندن درسهای تئوری...
-
ای خواهر بیمار چادری...
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 14:36
خیلی دردناکه که توی یک درمانگاه نوشته شده باشه که < از پذیرفتن خواهران بدون چادر معذوریم > نه ؟ (درمانگاه بقیه الله - شیراز ) این یعنی چی ؟ جون آدم به نوع حجابشه . خواستم که هرگز هفتاد سال ... یعنی فکر کنید ! همیشه یه چادر تو کیفتون باشه شاید خدایی نکرده یه اتفاقی براتون بیفته و به خاطر نداشتن چادر . . . . دیدید...
-
بخشی از یک خاطره
چهارشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1386 00:12
... چقدر از حجم اندوه تو می ترسم چقدر از شط گیسوی خروشانت و مثل بره ای از شانه ی کوه تو می ترسم به قدری دوستت دارم که در اوج نمازم لانه ی شاهین شبگرد قنوت توست خمم از حسرتت اما لبم مهر سکوت توست و مثل کودکان تشنه لب در ظهر تابستان نگاه حسرتم بر شاخه های سرخ توت توست من از مهر تو کین خوردم و از زلف تو چین خوردم و از آن...
-
۱ اردیبهشت یه روز خاص ...
دوشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1386 13:08
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
-
چیزی مثله همه چیز
جمعه 10 فروردینماه سال 1386 21:58
مثل یک لبخند مثل یک شادی کوچک مثل یک رویای شیرین مثل یک روز سبز مثل یک رقص عاشقانه مثل عید ... خدایا حالم را به بهترین حال تغییر ده
-
خواستن ٬ توانستن
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 00:22
من اگر بنشینم ٬ تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟!؟!!!!....... ------- من می توانم تو می توانی ما می توانیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 23:32
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ...
-
معرفت
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 01:51
معرفت چیز خوبیه : آدمهای بی معرف دو دسته هستند . ۱. افرادی که ذاتا یابو هستند ۲. افرادی که به خاطر منافع خود ، خود رو به یابو بودن می زنند. این مطلب رو از وبلاگ امیر نوشتم چون خیلی خوشم اومد . راست می گه ها...
-
خرگوش - روباه
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1385 01:01
یه خرگوش کوچولوی سپید رو دیدم که آروم رفت خزید توی آغوش یه روباه خیلی جذاب من معتقدم خرگوشه روباهه رو افسون کرده
-
هیچی نمی خوام جز خدا ...
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 21:28
حالا دیگه شده از اون وقتا که از بس همه ی چیزای خوب وجود داره انگار هیچی نیست ٬ یا اگه هست لازم نیست که باشه... ------------ در ضمن امروز دقیقا یک ماهه شدم ..... :دی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 17:49
از موسم آمدنم پرسیدی پاییز فصل من است
-
آینه
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 23:15
آینه ای در برابر آینه ات می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم ...
-
دلتنگ شدم
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 19:59
اینقدر شکل زندگیم ٬ گرفتاریم ٬ روزهام تغییر کرده که بیش از یک ماه به خونه ی درد دلهام سر نزدم. اگه دیر به دیر می نویسم ٬ اما حتمن باز هم می نویسم. این مطلب پایینی رو هم فعلن از ذخیره چرکنویسهام می ذارم . ---- از درون می پوسم ! کاش ناگفته هایم را خواب می دیدی ۷۱۲ ----
-
پنجشنبه
جمعه 21 مهرماه سال 1385 21:30
دخترانی که خودشان را شبیه لولو خور خوره کرده اند پسرانی که طفلکی ها تمام مو های سرشان سیخ شده با شلوارهایی پاره مجتمع ستاره
-
ژیلا
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 12:52
بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه عشق تر است -------- دیروز ۱۵ مهر سالروز تولد سهراب
-
بخش سوم
سهشنبه 11 مهرماه سال 1385 23:37
لحظه هامان به دو بخش تقسیم شده اند لحظه هایی که می خندیم لحظه هایی که می گرییم پس کجاست لحظه ای که به خنده ها و گریه هایمان فکر کنیم ؟
-
رنگ!
شنبه 1 مهرماه سال 1385 10:49
انگار سالهاست می شناسم رنگ خوشرنگ حضورت را ۶۲۵
-
رنگ!
شنبه 1 مهرماه سال 1385 10:48
گویی سالهاست می شناسم رنگ خوشرنگ حضورت را ۶۲۵
-
برای امیر
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 00:22
رفتــــــــــــــــی؟ دلمون برات تنگ می شه داداشی!
-
وروجک
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 12:23
کارتن وروجک و آقای نجار رو دیدید ؟ دیدید وروجک همه چیز رو جابجا می کرد ؟ به وجودش اعتقاد دارید ؟ من دارم ولی فکر می کنم این یکی باید موهاش سبز باشه
-
ساده و بی ریا
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 01:29
تنها یک لبخند نثارت خواهم کرد
-
تنفر
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 01:17
دستهای کثیفی که همیشه به دنبال خواسته های نامعقول و بیش از اندازه در آسمانند٬ گویا می خواهند سهم دیگری را که از آسمان بر سرش می ریزد ٬ بربایند. چشمهای دریده ای که واقعیات دنیا را نادیده می گیرند زبانی که می خواهد همه اسرار عالم را برملا کند + طمع + پر رویی + بی معرفتی + ریا + ... و ژست روشنفکرانه = انسان متمدن و پر...
-
حضور
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 22:40
بجز حضور تو هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفته ام حتی عشق را ۶۴
-
لحظه
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 01:00
لحظه های خوش را رها نخواهم کرد و تو را ۵۹
-
آب زنید راه را...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 21:10
وقتی می آی صدای پات از همه جاده ها می آد...