از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

حال ما !!!

 

روزی روزگاری پادشاهی بر کشوری حکومت می کرده که یک روز تصمیم می گیره ببینه مردم مملکتش چقدر مطیع۱ هستند.

بنابراین دستور میده تا مامورهاش از مردم مالیات۲ بگیرن  ...

مالیات ها جمع می شه و پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "

مامورا جواب می دن " نـــــــــه "

پادشاه دستور میده تا مالیات رو زیاد تر کنن ...

مالیات ها جمع می شه و پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "

مامورا جواب می دن " نـــــــــه "

پادشاه دستور میده تا مالیات ها دو برابر بشه ...

مالیات ها جمع می شه و پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "

مامورا جواب می دن " نـــــــــه "

پادشاه دستور میده تا یک نفر در دروازه شهر بایسته و مردمی که قصد دارن از دروازه شهر عبور کنند رو شلاق بزنه 

دستور اجرا می شه

بعد از چندی پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "

مامورا جواب می دن " نـــــــــه "

پادشاه شک می کنه و میگه " نکنه مامورا دارن به من دروغ می گن !!!!!  خودم برم ببینم اوضاع از چه قراره "

بنابراین پادشاه با لباس مبدل وارد شهر میشه و از مردم می پرسه که شما از این شرایط تازه ناراضی نیستید ؟ اعتراضی ندارید ؟...

 

می دونید مردم چی می گن ؟

مردم می گن " نــــــــــــــــه ! فقط اگه پادشاه دستوری بده تا تعداد این مامورینی که در دروازه شهر مردم رو شلاق می زنن بیشتر بشه تا ما توی صف منتظر نمونیم خیلی بهتره "   

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

از چی تعجب می کنید ! ؟ این داستان - که علی برام تعریف کرد - داستان همین مردم خودمونه دیگه . مگه نیست ؟

----------------

۱.  خر             ۲. باج

پ . ن :صف بنزین در اولین شب سهمیه بندی دیدید؟

نظرات 10 + ارسال نظر
زینب جمعه 22 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:11 ب.ظ http://zeynab73.blogsky.com

آره اولش سخته بلاخره بایدیه جوری بایدبنزین سهمیه میشد!نه؟

ساغری شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:32 ب.ظ http://www.saghariii.com

منم دوست دارم ببینمت ... دلم برات تنگ شده ... کی ؟

ساغری شنبه 16 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:32 ب.ظ http://www.saghariii.com

مطمئنی واسه صف هم ناراحت میشن ؟؟ میزنن تو صف ...

خانه ای از شن و مه یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.sandfog.blogfa.com

صف بنزین را ؟
نــــــــــــــــه !
......................

بله ما هم یکی از آنهاییم
نمی شود انکار کرد

amin شنبه 9 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:38 ب.ظ http://aminkhaki.com

به نکته بسیار به جایی اشاره کردی ....
جریان همونه که آقای **** برگشته گفته این چیزا ( نارضایتی مردم ) کم کم بعد 2 ماه حل میشه و مردم به این وضع عادت میکنن .

پیرفرزانه پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ب.ظ http://pirefarzaaneh.blogsky.com

منم این داستان رو یه جور دیگه شو شنیده بودم مال زمانی که مغولها به ایران حمله کرده بودن بود. حیف که خر مطبق نمیشه (غیر از شبها) وگرنه پادشاه دستور داده کسایی که اعتراض دارن سوار اون ۱۷ ملیون بشن :))

فاطی پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:11 ب.ظ http://fatik.blogspot.com/

ما که موفق به دیدن صف نشدیم ... ولی وصفش رو از دوستان شنیدیم ... علی کیه؟؟؟؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
من تازه از سفر برگشته بودم...دیدیم پمپ ها شلوغ بود...
تازه فهمیدم چی شده....تهران ۲ روزه که خیلی خلوت شده...
شاید روح تهران همون ماشیناشه...ولی دیدیم که گاره ویژه داشت میومد

blooddoll پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:41 ب.ظ http://madblackrose.blogspot.com/

i'm not into politics, but just to say i'm reading your blog

غریبه پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.matroud.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد