از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

روز بد

بعضی روزها از همان صبح ٬ یک روز بد و کوفتی شروع می شود... مثل امروز ... یک روز بد ... 

ما همچنان می گردیم ... 

هر روز مایوس تر می شوم ... 

هر روز پر مشغله تر و هر روز کلافه تر می شوم... 

دلم روزهای بی کاری می خواهد و یک استراحت

شاید من بدم

شاید یک روز این پرده ی شوم بد شانسی کنار برود... شاید یک روز مردم شادی همگانی داشته باشند... شاید روزی همه به اندازه گذران روزگار پول داشته باشند... شاید روزی کسی به قیمت شیشه کردن خون دیگران به دنبال پول نباشد... شاید روزی اگر جوانی زخمی در میدان کاج افتاده بود کسی نجاتش دهد... شاید روزی به بهانه های گوناگون به یکدیگر دروغ نگوییم... 

شایدشاید روزی اینها بروند و آنها بیایند... 

راستی بعضی ها می گویند ٬ ما مردم ٬ خودمان بدیم... واقعیت چیست؟