-
آب
شنبه 9 مردادماه سال 1400 06:58
دلتنگ که میشوم، سنگین و خسته از زمانه که باشم، دردمند و تنها که شوم، دل سپردن به طبیعت حالم را، روزم را و روزگارم را دگرگون میکند... زیبا و سبز و لطیف تن به آب که میزنم رها میشوم چشم به جنگل که بدوزم سرشار میشوم از بهار روی ماسه های ساحل که قدم بگذارم بی درد و سبک میشوم ... اما فکرمیکنم به آنانکه بی رحمانه آب را،...
-
کابوس
شنبه 12 تیرماه سال 1400 10:28
شب بدی بود دیشب! کابوس دیدم! ترسیده و مضطرب بیدار شدم. عرق سرد بر تن و پیشانی ام بود. بیدار شده بودم اما آنقدر در خواب ترسیده بودم که میخواستم دوباره بخوابم تا همه چیز را درست کنم این اضطراب ناتمام را تمام کنم. میخواستم در خواب خوشحال شوم. دوباره خوابیدم اما نمیشد. چیزی درست نشد ترس در من فوران میکرد. اینبار گویی...
-
این بود آرمانهای ما برای ۲۰۲۰ ؟
چهارشنبه 24 دیماه سال 1399 05:26
روزهای سال ۲۰۲۰ کشدار و طاقت فرسا بودند. با دنیایی از امید ۲۰۲۰ را جشن گرفتیم و آغاز کردیم بی خبر از اینکه پشت این درهای شادی دنیای سیاهی و درد در انتظار مان بود و ما غافل! ۱۶۷ شاخه گل طلایی در پرواز ۷۲۵ خشکیدند و اندوه سال از آنجا شروع شد. درد به قلبهامان پاشیده شد. دردی که تا کنون و همیشه ادامه دارد. حال آنکه در...
-
و پسوردی که فراموش شده بود و من که باز به خانه ام بازگشتم...
شنبه 29 شهریورماه سال 1399 06:04
چراغ این صفحه خاموش نخواهد شد. حتی حالا که بلاگر ها در اینستاگرام و توییتر مشغولند . اینجا برای من مثل خانه ی قدیمی آجری است که آفتاب گرم تابستان بر آن تابیده باشد و نور خورشید از شیشه های رنگی مهمانخانه عبور کرده باشد تا روی فرش لاکی اتاق. همان خانه با اتاقهایی که دورتا دور حیاط نشسته اند به گفتگو با هم. با آن پرده...
-
دنیای خاکستری
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1397 09:48
دنیا خاکستری شده. انگار رنگهای سبز و ابی و صورتی و زرد و نارنجی و سرخ دزدیده شده باشد. دنیا خاکستریست. بی رنگ و بی رمق. بی شور و بی هیجان. دردها ، اشکها، شادیها، غمها همه بی رنگند. همه ما به خستگان متحرک زمین میمانیم به عروسکهای رقصان روی جعبه ی موزیکال... ناراضی از اینهمه چرخیدن بی ثمر اما.... دستمان کوتاه و ناتوان ....
-
خسته از هر چی که بود
یکشنبه 20 خردادماه سال 1397 02:07
خسته ام و گمان میکنم چیزی در بدنم کم امده. ویتامینی چیزی لازم دارم. چندین قوطی ویتامینهای مختلف میخرم و میخورم اما یقین دارم اثر بخش نیست. بعد از ظهری که خانه در سکوت و ارامش است و بچه ها چرت روزانه شان را میزنند خودم را لابلای پتوی نرمی میپیچم و میخوابم، تا شاید پس از بیدار شدن سر حال باشم ، اما بی اثر است. خسته ام ،...
-
وداع
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1397 03:15
انقدر از نشدنها خسته ام که حتی خواب تا لنگ ظهر هم اسوده ام نمیکند. انقدر دلتنگ نبودن ها هستم که عکس یادگاری هم جواب نیست. انقدر از خداحافظی بیزارم که امید سلام دوباره هم ارامم نمیکند. انقدر بی قرارم که فکر بی تابی دیگران هم قرارم نمیدهد. مسافرانم چمدان میبندند و گویی قلب و روح مرا با لباسهای معطرشان بسته بندی میکنند و...
-
به یاد شیراز
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1396 05:59
جایی که دلم نمیاد برای همیشه ترک کنم همینجاست. از شهرم گذشتم و الان با خاطره ی صبحهای سپیدش و روزهای زرد رنگش و غروبهای نارنجی و بنفشش و شبهای نیلی پرستاره اش توی این شهری که دو رنگ داره زندگی میکنم. شهری که تابستونها سبز و بقیه وقتها خاکستریست. از شهر گذشتم از خانواده گذشتم از دوست گذشتم اما از این وبلاگ نمیگذرم، هر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1395 12:21
جهانم به اندازه ی قامت توست به وسعت لبخندت به گرمی حضورت دیوانه ی بودنت هستم DEC 9, 2014
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1395 11:09
چقدر سرشار از عشقم این روزها... نازنینی کوچک که جانم شده و پسرکی که دین و دنیایم است و مردی مهربان که بسیار میخواهمش 20160420
-
مادری
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1394 08:18
فرشته ی کوچولوی من اینجاست... دستهای نازک و صورت معصوم و پاهای ترد نوزادی که تمام هستی مرا در یک ثانیه زیر و رو کرد ، اینجا دلبری میکند ... چه حس فوق العاده ای ست دیدن چشمان درشت و براق و صورت گرد پسرک کنار خواهر ظریف و همیشه خوابش چقدر خوشبختی نزدیک است و چقدر من خوشبختم کنار این فرشته های خدا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1394 06:27
مدتهاست وقتی حال خوش به سراغم می آید ، غم حسادت میکند و به سرعت گوشه ای در دلم برای خودش پیدا میکند . شادیهایم تلخ میشود
-
آشفتگی های یک ذهن شاد
شنبه 10 بهمنماه سال 1394 12:04
چقدر این روزها شیرین هستند پسرک چشم درشتی با مژه های بلند و خوش فرم و انبوهی از موی تیره و حالت دار و صورت گرد و لبخند پهن و مهربانی بی حد در برابرت زیبایی دنیا را نشان میدهد و افتخار میکنی به زن بودن خودت به مادر بودنت. دخترکی نیامده در درونت غوغا میکند و پسرک چشم سیاهت با شعفی وصف ناپذیر منتظر دیدار خواهر کوچکش است...
-
جان جانان من
جمعه 13 آذرماه سال 1394 11:53
وقتی فرزندی داری قلبت در دو کالبد میتپد نمی دانم با دو فرزند قلبت به تساوی درجانشان تقسیم میشود ؟ نو آمده را به اندازه ی عزیز دردانه ی نور چشمی خواهی پرستید ؟ چیزی نمانده پاسخم را خواهم یافت.... 20151204
-
انتظار
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 05:22
هیچ چیز این شهر خاکستری برایم زیبا نیست وقتی در حسرت به آغوش کشیدنت گوشه ی این کافه ، آرام آرام اشک میریزم. بی تاب آن دستهای مهربان و آرامترین آغوش دنیا، لحظه هایم سخت و کشدارند. 20151117
-
برای آینده
دوشنبه 18 آبانماه سال 1394 09:31
سکوت گاهی بهترین راه هست برای فرار ، گاهی باید سکوت کرد و لبخندی ساخت و نشان داد . تا بگویی خوبم ، همه چیز خوب است به غایت. تا نقاب بزنی و بپوشانی تمام غمهای درونت را ، اندوه جانکاهت را. تا کسی دلواپست نشود. تا غمت نخورد عزیزی. سکوت میکنم و امید میبندم به روزهای در پیش . غربت لعنتی کوچکتر از آنی که شکستم دهی نوامبر...
-
روزگار
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1394 02:00
وقتی خودم را مرور میکنم ، سر درگم میشوم. گاهی گمان میکنم چه بی هدف نیمی از عمرم را گذراندم . گاهی لحظه های موفقیت عمرم چشم نواز تر هستند و گاهی عشق بی نظیر ترین تکه ی این پازل نیمه کاره هست. اما به خاطر می آورم هر گاه ایستادم و خود را ورانداز کرده و به مرور خود نشسته ام آنچه دیدم نیاز به تغییر بوده و تصمیم جدید،...
-
یک آن شد این عاشق شدن ... دنیا همان یک لحظه بود
جمعه 20 شهریورماه سال 1394 02:36
این روزها روزهایی است که فکر و خاطره بازی امان نمیدهد. هر لحظه و هر ساعت و هر ثانیه... خاطرم می آید یک روز خاص ، یک تابستان پر التهاب . یک شهریور متفاوت. سنگین و نفس زنان و چنان از فرم در رفته ،که حالا از دیدن عکسهایم اول گونه هایم سرخ میشود از خجالت و بعد در خاطراتی شیرین و عمیق فرو میروم... گویی همین دیروز بود... نه...
-
معجزه
جمعه 9 مردادماه سال 1394 23:33
لبخندت معجزه هستی ست چطور ایمان بیاورم به عصای موسی و ید بیضا آنچه در تو میبینم هر تکه چوب بی خاصیتی را جادویی میکند و هر وجودی را درخشان تر از خورشید فقط کافیست لبخند بزنی 20150728
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مردادماه سال 1394 10:22
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه دورها آوایی است، که مرا می خواند...
-
درد
شنبه 13 تیرماه سال 1394 13:05
یاس به سراغم می آید نه هنگامی که زخم میزنی آن هنگام که حتی تسکینی بر دردت آرامشی برای خشمت و همدمی برای لحظه ی غمت نیستم 20150626 13940413
-
بی نظیر
دوشنبه 1 تیرماه سال 1394 10:39
هر چه میکشم از توست از زیبایی چشمگیرت و از برق سحر انگیز نگاهت روزگارم سخت میگذرد بی خنده ات تقصیر من نیست گویا معجزه ی عشق است که در وجود من نشسته و تقصیر تو نیست چون شاهکار بی کاستی خلقتی و من همین ضربان تند قلبم در ثانیه دیدار را دوست دارم 20150621 13940401
-
یک دَم بی تو!
سهشنبه 19 خردادماه سال 1394 07:14
دارم این روزها برای تمام رفتن ها و نرفتن ها بهانه تراشی میکنم برای تمام ماندن ها و نماندن ها دیر یافتمت و اکنون لابلای تمام نوشته ها میبینمت لابلای سطرهای منظم کتابهای هرگز نخوانده ی کتابخانه ام لابلای سطرهای بریده بریده ی شعر های نو و حتی لابلای تمام نقاشی های کودکیم کجا به هم رسیدیم ؟! نمیدانم اما امروز پاره ی تن...
-
همیشه در یاد
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1394 10:50
از اینهمه راه خسته ام از این همه سکوت سنگ از اینهمه حجم بُهت و از اینهمه نرفتن ایستاده ام پای همه ی رفتن ها و نرفتنهایت ، پای تمام ماندن هایت پای این سکوت مرگبار بی محتوا به امید یک لبخند یک نگاه یک فرصت کوتاه برای نوشیدن یک چای در یک صبح ابری بی هیچ حرفی همین
-
نریمان
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 01:16
عاشقت خواهم ماند تا پایان راه ، همیشه ! یکبار به تو زندگی داده ام و اکنون هر روز تویی که مرا زنده نگه میداری هااای دنیا این لبخند را در ثانیه های زندگیم جاری کن .:. برای پسر نازنینم - نریمان .:.
-
خاطره
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1394 04:39
پرسه زدن در کوچه باغ خاطره را رها نمی کنم اما این کوچه های نو ساخت، باید خاطره ساز لحظه هامان شوند اینبار کفش های راحتی ام را میپوشم جرعه ای آب و قدری خنده در کوله پشتی میگذارم و کوچه هایی را قدم میزنم که تازه ی تازه اند مثل برف پا نخورده ی زمستانِ سرد میروم و میخندم و گاهی ، برمیگردم به جا پای به جا مانده ، به خاطرات...
-
اشتیاق
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1394 21:20
من مشتاق دستهایت بی تاب نگاهت کم طاقتم برای دوریت و تو روگردانی از اینهمه اشتیاق 150421
-
بهار
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1394 11:43
نیامدی امسال بهارهم نیامد گره عجیبی خورده نامت با بهار 17 فروردین 94
-
1394
چهارشنبه 5 فروردینماه سال 1394 22:08
گمان نمیکردم بعد از اینهمه وقت برای نوشتن چیزی در ذهن نداشته باشم . گویی بهار در فکر من تاثیری نداشته و من هنوز هم در زمستان به سر میبرم . یک کلام ساده فقط "سال نو مبارک "
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اسفندماه سال 1393 10:11
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است و بـــاد میبردش سو به سو چـه می بینی؟