ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
حس رقصیدن دارم ......
حس چرخیدن .......
حس پریدن .....
حس خندیدن .....
حس راه رفتن زیر نور مهتاب و بالا پایین پریدن و آروم گرفتن ......
نمی دونم چه حسی هس . ولی خوشحالم.
امروز بعد از ظهر یه خبر خوب بهم دادن که فعلن نمی خوام افشا بشه ٬ تا مطمئن شم .
------------
امروز یه بازگشت به سن ۶ سالگی هم داشتم.....
اینقدر پیش خودم خرابم کردی ٬ که به بیهودگی وجودم اطمینان پیدا کردم
اینو امشب دلم می خواست بنویسم :
بی من از کوچه۱ گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی۲
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم۳
تا ته کوچه۴ به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ٬ نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
...
-----
پی نوشت :
۱. پیچ ۲. نرفتی ۳. قهوه ای ام ۴. پیچ