از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

لحظه

 

لحظه های خوش را رها نخواهم کرد

و تو را

 

۵۹

 

آب زنید راه را...

 

وقتی می آی صدای پات از همه جاده ها می آد...

 

حس

 

حس رقصیدن دارم ......

حس چرخیدن .......

حس پریدن .....

حس خندیدن .....

حس راه رفتن زیر نور مهتاب و بالا پایین پریدن و آروم گرفتن ......

نمی دونم چه حسی هس . ولی خوشحالم.

امروز بعد از ظهر یه خبر خوب بهم دادن که فعلن نمی خوام افشا بشه ٬ تا مطمئن شم .

------------

امروز یه بازگشت به سن ۶ سالگی هم داشتم.....

 

رها

 

           دستهای مرا که ساقه ی سبز نوازش است ٬

                                  با برگهای مرده هم آغوش می کنی ...

 

سکوت

 

اینقدر پیش خودم خرابم کردی ٬ که به بیهودگی وجودم اطمینان پیدا کردم

 

اینو امشب دلم می خواست بنویسم :

 

بی من از کوچه۱ گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی۲

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم۳

تا ته کوچه۴ به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی ٬ نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

...

-----

پی نوشت :

۱. پیچ               ۲. نرفتی             ۳. قهوه ای ام              ۴. پیچ

 

قد

 

احساس می کنم دارم قد می کشم.

از فردا هر روز صبح روی دیوار بالای سرم خط می کشم.