از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

خسته از هر چی که بود


خسته ام و گمان میکنم  چیزی در بدنم کم امده. ویتامینی چیزی لازم دارم. چندین قوطی ویتامینهای مختلف میخرم و میخورم اما یقین دارم اثر بخش نیست. بعد از ظهری که خانه در سکوت و ارامش است و بچه ها چرت روزانه شان را میزنند خودم را لابلای پتوی نرمی میپیچم و میخوابم، تا شاید پس از بیدار شدن سر حال باشم ، اما بی اثر است. 

خسته ام ، و با خود فکر میکنم کاش سنگ صبور دوستی که درد دارد نبودم، کاش محرم راز رفیق نبودم ، کاش کیسه بوکس روزگار نبودم ، کاش یک پرِ افتاده از شاهین بودم در دست باد، سبک و ازاد و رها. 


خسته ام  و امروز اصلا روز خستگی نیست...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد