از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

۸ ماه صورتی

 

تکیه کردم به دیوار محکمی که جدای از محکمیش گرمی اون رو هم حس کردم... دلم رو سپردم به رسم خوشایندی که رنگ قرمزش ذوب می کنه ٬ شکل می ده و قدرت می بخشه ...

دلم رو ٬ حسم رو و شادیهامو گذاشتم روی میز مهربونی تو تا اشتراک دل و حس و شادی رو تجربه کنیم

یادته ؟

درست امروز ۸ ماهه شدیم...

 

سالی دیگر

لحظه ها می روند ٬

       ثانیه ها می گذرند٬

              و ما همراه با آن در گذریم ...

                             آنچه از دور می بینیم

غبار خاطراتمان است...

باز هم تولداین وبلاگ شد. سالها مثل برق و باد می گذره . انگار همین دیروز بود که با ساغر توی شرکت نشسته بودیم و من این وبلاگ رو ساختم... چه زود گذشت

و در ضمن سالگرد خروج امیر هم هست...

امیروو جات مثل همیشه خالیه

 

زمان !

 

به گذشته که فکر می کنم می بینم بیشتر دوست داشتنیهام اون موقع اتفاق افتاده و بیشترین افسوس ها هم مال اون موقع هست . از دست دادن فرصت های طلایی...

به آینده که فکر می کنم در عین مبهمی امید رو گاهی! توش می بینم

به امروز که نگاه می کنم سر در گمی میبینم ٬ خستگی و بی حاصلی . مثل اینکه دارم هر روز سرم رو توی دیوار می کوبم. غصه همه ی آدمهای دنیا رو می خورم . درد همه ی مردم اذیتم میکنه . آخه یکی بگه بی خیال مگه تو سفیر حقوق بشری ؟

نمی دونم توی کدوم دوران بمونم (‌گذشته - حال - آینده ) ؟

از سیر در گذشته که به جایی نرسیدم و فقط درجا زدم٬ آینده هم که غبار آلوده زمان حال هم که پر از استرس هست . شاید برم سراغ ماضی بعید یا مثلا ماضی استمراری یا چیزی شبیه اینا یا چیزی متفاوت با اینا

 

محروم

 

دقیقا به علت سهل انگاری و عدم پرداخت به موقع قبض تلفن مدتی است که تلفن منزل یک طرفه شده و این روند مدتی ادامه خواهد داشت...

حالا می شه به آدما یه زنگ کوچولو زد و گفت please call us اما اینترنت که اینو نمی فهمه بنابراین ما از نعمت اینترنت تا اطلاع ثانوی محرومیم مگر با کمک کافی نت