از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی



سلام به همه
شعر زیر رو یک دوست فرستاد و خواست که بذارم تو وبلاگم
منم امرش رو اطاعت کردم ...

کاش می شد عشق را تعبیر کرد
دست و پای عشق را زنجیر کرد
کاش می شد روی خواب سرنوشت
لحظه های با تو را تصویر کزد
کاش می شد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد در میان لحظه ها
لحظه دیدار را تمدید کرد

از خودم هم هیچ حرفی ندارم فعلن
خوش باشید ...

همتی کو ......... !!!!



گر بخوارد پشت من انگشت من
خم شود از بار محنت پشت من
همتی کو تا بخوارد پشت خویش
وا رهد از محنت انگشت خویش

-----
شده تا حالا حس کنید که نباید می ذاشتید کسی بهتون لطف کنه ؟
شده تا حالا حس کنید پذیرفتن محبت حتی بی چشمداشت سپاس هم براتون سخته ؟
شده تا حالا حس کنید گر بخوارد پشت من انگشت من ....
-----

نمی دونم چی بگم اما همینو بگم که اوضا جالب نیست . روزها یکی بعد از دیگری می آد و میگذره . دلم برای همه تنگ شده . برای خودم هم . دلم برای روزهای پر نشاط تنگ شده برای آسودگی هم . دلم ...
اما خیالی نیست ٬‌به هر حال می دونم که این روزا هم می گذره .
پس به امید روزهای شفاف آینده  ...

CoLOr Of .......



رنگ ترس تو نظر من سفید غبار آلوده ....
رنگ کمر بند ایمنی سبز ....
رنگ دوستم سفید و گاهی هم قرمز ....
رنگ یه روز بد قهوه ای  ....
رنگ اضطراب طیف رنگهای تند و  مواج ....
رنگ یه لبخند آبی آسمانی ....
رنگ کمک شاید زرد و شاید  بنفش ....
رنگ من ولی ....................................


جمعه می تونست روز خیلی خوبی باشه .



شب بود ...

انگار همه چیز با قبل فرق داشت ٬
حس می کرد خودش نیست ٬
خودش نیست که راه می ره٬
تصمیم می گیره ٬
حتی نفس می کشه ٬
هیچ چیز نمی تونست خوشحالش کنه ٬
دیگه هیچ چیزی نداشت ٬
دیگه حتی امید نداشت ٬


داشت ذوب می شد ..........
بی صدا ...............
بی درد .......
پر زجر.....

فقط دریا با اون همه آب می تونست جلوی ذره ذره آب شدنش رو بگیره . فقط
دریا .......................................................................................


سحر دیگه سحر نبود


                                                                                           .:. یه دوست .:.



خدایا
به من توفیق عشق بی هوس
تنهایی در انبوه جمعیت
و دوست داشتن  بی آنکه معشوق بداند عنایت فرما

< دکتر شریعتی >

...



خدایا

اندیشه و احساس مرا در سطحی قرار مده

که زرنگیهای حقیر و نکبت بار آدمیان اندک را متوجه شوم

و چه دوست دارم بزرگواری گول خور باشم تا کوچکواری گول زن.

<<دکتر علی شریعتی>>



سلام
امروز  اولین روز پاییز بود . تموم شد . اما روز خوبی هم نبود . امیدوارم روز های خوبی در انتظار همه باشه .

دلم برای یه چندتا از اول مهر ها تنگ شده .
در کل ٬ دلم برای خودم تنگ شده .

--------------
پاورقی :
پارسال اول مهر یه پست نوشتم که خیلی دوسش دارم دوست داشتید یه نگاه دیگه کنید بهش

بدون شرح . . .



                               در جمع من و این بغض نا گوار
                                                       جای تو خالی