وقتی که دستام می لرزید و نگاهم از شیشه ی کوچولوی کلاس مراقب بیرون بود و قلبم تاپ تاپ می کرد و گوشم تیز شده بود تا صداهای بیرون رو خوب بشنوه و حواسم به ساعت بود که زودتر از کلاس بپرم بیرون ...
همون لحظه ای بود که تو داشتی آب پرتقال می خوردی و واقعا هیچ خطری منو تهدید نمی کرد .
ترسم بیخود بود .
کاش صبر می کردم تا ۲۰ بگیرم .
---------------------------------------
*سئوال :
کی از لات بازی خوشش می آد ؟