از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

مغز آشوب دارم.

خواب دیدم توی کیفم بمب دارم............ به دلیل مسائل امنیتی نمی گم کجا بود و کجا بردمش  ...........

خوابم هم به آدمیزاد نبرده............


چند بار خواب دوستی را دیدم که سالهاست مرده .... وچقدر دلم برایش تنگ شده


بهمن همیشه بهمن است

 

دستش خسته شد ... سمتش از آسمون برگشت به زمین .... دستی که مدتها رو به آسمون در حال دعا بود .... دستش زمین رو حس کرد .... گرمای زمینی که از خون فرزند عزیزش بود رو حس کرد ...  دستش مشت شد ... مشتش بلند شد ... به سمت همون آسمون ... مثل خیلیای دیگه ...  

 

فقط دعا کافی نیست ... باید کاری کرد ... مشتهامونو گره می کنیم .................... 

  

 

-------- 

بعداً نوشت:‌یه بدشانسی خیلی بد آوردیم