از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

و پسوردی که فراموش شده بود و من که باز به خانه ام بازگشتم...

چراغ این صفحه خاموش نخواهد شد.

حتی حالا که بلاگر ها در اینستاگرام و توییتر مشغولند . 

اینجا برای من مثل خانه ی قدیمی آجری است که آفتاب گرم تابستان بر آن تابیده باشد و نور خورشید از شیشه های رنگی مهمانخانه عبور کرده باشد تا روی فرش لاکی اتاق. همان خانه با اتاقهایی که دورتا دور حیاط نشسته اند به گفتگو با هم. با آن پرده های گلدوزی شده ی ظریف. همان خانه ای که حوض آبی کوچک وسط حیاط پر شده از آب خنک و تمیز و گوارا و گلدانهای گِلی شمعدانی اطراف حوض بهشت ساخته اند. خانه ای که درخت تنومند وسط حیاط آجر فرشش لانه ی صدها پرنده ی خوش آواز است.

خانه ای که از صدای بازی و قهقهه بچه ها و گفتگوی بزرگتر ها زیباترین موسیقی تاریخ را میسازد.

این خانه با اینهمه روح و رنگ و خاطره را رها نمیکنم حتی اگر من تنها بازمانده ی آنهمه روزهای خوش باشم.