از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی



فکر نکنم چیزی جز کنسرت امشب و بعدشم یه تاب بازی حسابی و پیاده روی و کافی شاپ و لذتِ بودن با دوستام می تونست حال و احوالمو  تغییر بده .

اما چیزی هم نمی تونست حالمو بگیره جز این اینترنتای لعنتی و این مودم عوضی .
نمی دونم شاید هم همین روزا کامپیوترم رو بفروشم جاش چندتا جوجه بخرم یا این بلا رو سرش بیارم.




Clipart Illustration of a Software Upgrade




سلام

اول از همه که :
دیگه کمتر می نویسم .
دوم که :
قسمت نظرات رو تعطیل می کنم .
سوم که :
یاد اون روزا که تو وبلاگ عالمی داشتیم هم بخیر .
چهارم که :
پسینی الوداع کِردیم و رفتیم
دل از دلبر جدا کِردیم و رفتیم
ندوشتیم توشه راه غریبی
توکل بر خدا کِردیم و رفتیم

همین ...




خانه کوچک دل تنگم ٬ در فراسوی شهر خاموش است
در سکوتم هزار راز بود ....
مرحم زخم دل فراموشی ست

در گذر زمان...



سلام به جمیع دوستان اعم از کوچک و بزرگ ٬‌زن و مرد ٬ پیر و جوان ٬ خرد و کلان ...
راستش یه مدت که نبودم . نه اینکه نبودن به معنی وجود نداشتن ٬ که یعنی اینکه تو مُد نبودم. حالا یه کم اطرافشم . کمک خدا و خودم باشه درست میشم .
فکر کنم دلم می خواد اینجا یه سری حرفامو راحت بگم . دوست ندارم کسی ناراحت شه یا اینکه کسی حرفی رو به خودش بخره ...
حرفم اینه :
چرا وقتی می بینیم که آدما دارن راحت زندگیشونو می کنن به خودمون این اجازه رو می دیم که بریم روی اعصابشون قدم بزنیم و گُل بکاریم ؟
چرا وقتی می فهمیم چکش شدیم روی مغز کسی ٬ رد کارمونو نمی گیریم بریم ؟

وقتی فکر می کنم به زمان . می بینم بیشتر از اینکه زمان منو خسته و افسرده کرده باشه ٬ آدمایی که تو این مدت زمان اومدن و رفتن ٬ منو عوض کردن ٬ خسته کردن ٬ ناراحت و عصبی کردن .
 خیلیا ‌نیرو دادن ٬‌ کمک کردن ٬... خلاصه انرژی مثبت دادن. یعنی اینجوری بگم گُل
بعضیا فقط درد دادن ٬ غصه دادن ٬‌ اذیت کردن ٬ ... ٬ خلاصه همش نیرو و انرژی منفی .
خیلیا در عین حال که خیلی کمک کردن و خیلی گل بودن و خیلی انرژی دادن ٬ زیاد هم اذیت کردن .    از این دسته افراد بیشتر غمگین می شم   . آخه هم مدیونم بهشون . هم دوسشون دارم . و در ضمن از این دسته نمی شه راحت برید . اما آدم یه وقت به خودش می آد می بینه اوووووووو چقدر عوض شده ٬ چقدر داره عوض می شه . بعد تازه اون موقع از این تغییرا هم ناراحت می شه .
نمی دونم  !‌ اما این خیلی بده که آدم یه وقت ببینه که داره به خاطر شرایط از چیزی که بوده ٬‌چیزی که می خواست ٬‌چیزی که دنبالش بوده دور می شه .
اون موقع حس می کنه که تنهاست . چون از خودش ٬‌خود واقعیش خبری نیست . پیداش نمی کنه . چه رسد به دیگران ...

خیلی حرف دارم . خیلی . اما زبان برای گفتن نیست .
گاهی اوقات می گم کاش می تونستم خوب بنویسم ٬‌یا خوب حرف بزنم ٬ ولی افسوس ...

می خوام از همه عذر خواهی کنم .
از گروه اول بخاطر گُل بودنشون تشکر کنم که مطمئنا همه شما جزء همین دسته هستید .
از گروه دوم تشکر خاص کنم به خاطر اینکه کلی چیز ازشون یاد گرفتم و کلی تجربه کسب کردم.
و از گروه سوم تشکر و قدردانی کنم و ... به هزار و یک دلیل ...

از همه هم عذر خواهی می کنم که چکش بودم رو اعصابتون ٬‌ که نیروی منفی می فرستادم ٬ که اعصابای گُلِتونو داغون می کردم  ٬ ... ٬‌اما باور کنید همیشه دوست داشتم جزء‌ گروه اول باشم . نشد ..................... 
دوست داشتم بی چشمداشت آفرین ها ٬‌ هر کاری از دستم بر می اومد می کردم . ولی افسوس که دستام ناتوان تر از این بود که حتی بتونم کاری برای خودم کنم .


واقعا امیدوارم خوشحال باشید ...

در پایان :
اوقات خوش آن بود که بادوست به سر شد  ---  باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

یه شب و روز دیگه ...



این هم از عمر شبی بود
باز بدین گونه گذشت ...

همه عمر ما شده شبایی که بدین گونه می گذرن .

در پیش چشم دنیا
دوران عمر ما
یک قطره در برابر اقیانوس
در چشمهای آنهمه خورشید کهکشان
عمر جهانیان
کم سو تر از حقارت یک فانوس

تا یه روز دیگه خداحافظ