از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

مرگ موقت ما

 

شاید این روزها بگذره اما طعم گیلاس فراموش نمی شه .

...

شاید مدتی گرد مرگ روی صورتم پاشیده شود ٬ اما من بازهم زنده می شوم...

 

گذر زمان

 

باور کردنی نیست که اون دختر کوچولو اینقدر بزرگ شده باشه !

باورش سخته که اون سر کوچک و بی مو پوشیده شده باشه از اینهمه موهای مشکی و مواج !

چقدر این دختر کوچولو بزرگ شده ...

 

 

ای ساربان آهسته ران

 

(۴۱۲و۱)

نام

 

امروز در کاغذ سپید تمرینم

هزاران دایره هم مرکز دور نامت کشیدم

 

۴۵ 

دست

 

گرمای دستت از مهر نبود
گرمای دستام ،دستاتو خیس عرق کرده بود
و من بی خبر از اینکه چقدر دوست داری دستاتو رها کنم
تا تو ، با دستمالی کهنه تمامی محبت دستای من رو محو کنی

...