از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

THE WAY

 

 

 

 

در زندگی هر انسانی، راهی قرار دارد و راههایی و باز راهی
و روح بزرگ راه بزرگ را در پی می گیرد
و روح حقیر، کورمال کورمال راه حقیر را در پیش میگیرد ....  

و در این بین دشت هایی مه آلود گسترده اند

و دیگر مردمان در این دشت ها می روند و می آیند 

اما در برابر هر انسانی راهی بزرگ آغوش باز کرده است  

و نیز راهی حقیر 

وهر کسی خود تصمیم می گیرد درچه راهی قدم بگذارد 

 

 

این چند خط امروز مدام در حال قلقلک دادن ذهن من بود . خدا کنه راه و راههایی که انتخاب کردیم و در پیش گرفتیم راه درستی باشه و ثابت کنه که آدم حقیری نیستیم.... 

عصر جمعه

 

عصرهای جمعه خودش به خودیِ خود چی بود!  که حالا من اینجا تنها بی تو هستم.....  

 

 

به جز حضور تو ٬ 

                هیچ چیز این جهان بی کرانه را  

      جدی نگرفته ام  

                                 حتی عشق را

                             

از امروز ما

 

اینجا ..... صدای دنگ و دونگ ساز تو ..... دستهای یخ زده‌ی من ..... ذهن تمرکز یافته‌ی تو ..... نگاه من به مانیتور ..... کتاب نتی که جلوی صورت تو ورق می خورد ..... وسوسه‌ی خوردن پاستیل های توی یخچال .....  

 

این بود زندگی 

 

۸۸/۸/۸

رسیدیم به اون تاریخ قشنگه ... ولی برای من که فرقی مثلا با ۱۳/۹/۸۵ نداشت . برای شما چی؟ برای ناهید می دونم که فرق داشت...

 

 

دیروز بارون اومد... 

 

ذهنم مرا در نوشتن یاری نمی کند...