از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

روزهای گذشته

 

خاطرات پراکنده ای که در این روزها ذهن درگیرم را درگیر تر می کند ...

 

ابی که با صدای بلند می خواند و پنجره ای که رو به قبرستان باز می شود...

ظهر های گرم کار با آن دیوارهای سبز...

روزهای به انتظار مشتری با آن سرامیک های سفید و میز آبی ...

شب های تأتر...

روزهای بارانی و قدم زدن با آن کاپشن قرمز...

خواندن درسهای تئوری موسیقی ...

کلاسهای سلفژ روزهای جمعه ...

ساندویچهای خانگی دانشگاه ...

کار و تفریح لذت بخش و بی ثمر...

سرمای استخوان سوز...

کلاسهای سه شنبه ...

من زمینم تو بهار...

 

و مرور اینهمه خاطره در امروز . می دونم که همین امروز هم فردا خاطره می شه

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد