از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

سکوت کن

این‌جا و هر کجای دگر را سکوت کن

از ما دگر گذشت، تو اما سکوت کن

دیوار و موش و گوش مثل نیست ای رفیق

جدی بگیر باد صبا را سکوت کن

با دست خود بهانه به دست خدا مده

در چارچوب خشک چلیپا سکوت کن

دیروز را به یاد بیاور که تجربه است

امروز را به خاطر فردا سکوت کن

خاموشی است پاسخ گفتار ابلهان

با دشمنان به جای مدارا سکوت کن

از استکان آخر این داستان بترس

در کوچه‌های خاکی کوبا سکوت کن  

 

منبع  

 

آخرین رای

چقدر دردناک است که ببینی یک بی شرم به شرف تو و عده ای هم عقیده هایت توهین میکند و لبخند مضحکی به شما می زند. چقدر دردناک است که ببینی «تو» تبدیل به میلیونها تن شده ای و دیگران با بی رحمی انکار میکنند اینهمه یکی شدن را .چقدر دردناک است که آرزو کنی هر جای این دنیای پهناور باشی ٬ در کنیا و اریتره و موزامبیک ولی در وطن عزیز خودت که در دست گرگها گرفتار شده نباشی و این خفت و ذلت را نبینی. چقدر دردناک است که حاضر باشی دشمن به وطنت حمله کند و تو را نابود کند ٬ اما اینگونه به دست هموطن خار و ذلیل نشوی. چقدر سخت و دردناک است به خیابانهایی گام بگذاری و اندوهگین باشی که قرار بود جشن پیروزی و شادی را برقرار کنی.  

و من امروز اینهمه درد دارم... 

کسی هست دردم را تسکین دهد؟

حاکم (‌قسمت دوم ) - مالیات

شهر شلوغ پلوغ قصه با همه‌ی بی نظمی‌هاش بزرگ تر شد تا شد کشور هرج و مرج و شلوغ پلوغ که اون رو کم کم داشت آب می‌برد . آخه اونقدر دیگه هرج و مرج توی شهر بود که  نمی‌تونستی بفهمی جای کی کجاست و یا حتی چی باید کجا باشه ! اما به هر ترتیب یه روز پادشاه احساس کرد که پادشاهان دیگه یه مدل دیگه پادشاهی می‌کنن. دید خزانه‌ی مملکتش خالی شده و دیگه چیزی نمونده که کشور رو از دست بده . دید کم کم!!! داره اوضاع بد می‌شه . غافل از اینکه اوضاع به حد کافی بد شده بود. 

خلاصه!! شروع کرد وزیر و وکیل و جلاد و داروغه و ... رو جمع کرد تا ببینه توی این مدت حکومت چی شده و چی نشده . خواست ببینه کی مالیات داده و کی دزدی کرده . خواست بدونه کی از شغلش رفته و کی تازه رفته سر کار... 

اما چی شد !؟ یا فکر می‌کنید چی میشه ؟! آخه حاکم جان گند سالیان سال رو مگه میشه یه روزه درست کرد ؟! سابقه‌ی یه کشور رو مگه میشه یهو در آورد ؟!  

کی میدونه توی اوضاع شلوغ پلوغی * چی شده و کی چیکار کرده ؟  

این هم یه حکایته واسه خودش  ... 

اما جناب حاکم از رو نرفت که نرفت . اگه حافظه‌ی داروغه یاری نمی کرد که کسی مالیاتش رو داده یا نه !‌ (‌آخه داروغه که داروغه گری بلد نبود به زور این کار بهش محول شده بود )‌ خیلی سریع حاکم حکم می داد که این شخص دزده و مال مملکت رو خورده و ...  

وااااااااااای به کارایی که با ملیجک بود !!!!!!! نمی دونم گفتم یا نه !؟ ملیجک نگو ٬ بگو ماهی گلی !!! حافظه !!؟؟؟ چه چیز عجیبی ! ملیجک که اصلا یادش نبود چی به چیه تا حاکم ایرادش رو می گرفت ٬ اونم  که  از اون همه لطف بی خود پر رو شده بود به تندی با حاکم حرف میزد و باز هم حاکم همه تقصیر ها رو می نداخت گردن قاضی و طبیب و داروغه که مظلوم و بی زبون بودن ... 

آخ آخ آخ چی بگم که زبون قدرت گفتن اون همه هرج و هرج رو نداره  . خیلی وقتا همه می‌فهمیدن که کار حاکم اشتباه بوده و گندی که بالا اومده کار خودشه . اما حاکم زیر بار نمی رفت . به هر حال سر و ته این قضیه رو هرجوری بود به هم آوردن . اما هیچ کس نفهمید واقعا توی این مورد چه اتفاقی افتاد و چی راست بود و کدوم دروغ 

 

با لا رفتیم دوغ بود پایین اومدیم ماست بود . قصه‌ی ما راست بود

 

-------------- 

پ . ن .  

* خر تو خر

تولد نسرین

نسرین جان 

 تولدت مبارک  

 

حسادت ! آری یا نه ؟

 

اون دختر کوچولویی که همه فکر می‌کردن خیلی شاد هست و از اون دست مرفهین بی درده رو دیدم که داشت به اون دختر درسخون که همیشه نمره های بهتری می گرفت حسادت می‌کرد. و وقتی بزرگ بشن شاید اون دختر درسخون به اون مرفه بی درد با اون ماشین و ریخت و پاش های شاهانه اش حسادت کنه!!! 

البته گفتم شاید !!! شاید هم باز خانم مرفه به خانم دکتر حسادت کنه !!! 

کی میدونه!!! امان از این احساسات عجیب دخترا !!!!   

 

شیراز

شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم...... عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است 

 

اول خواستم به مناسبت فردا روز شیراز بنویسم . ولی اینقدر احساسات ناخوشی دارم که واقعا نمی تونم اونجور که باید بنویسم. 

 

همین فردا ۱۵ اردیبهشت واسه خانواده ما یه روز مهمه که خیلی زیاد به دعا احتیاج داریم. خیلی خیلی زیاد... 

دعا رو از ما دریغ نکنید

حاکم

 یه روزی روزگاری در شهری آرام و سوت و کور حاکمی روی تخت نشست پر سر و صدا و پر غرور. حاکم خیلی دلش می خواست همه بهش توجه کنن و همه بیش از حد نگاش کنن بنابر این کارای عجیب و غریب زیاد می کرد و وقتی همه از روی حرص و ناراحتی و یا شاید تعجب یا حتی ترحم نگاش می کردن حاکم که متوجه این حس های مردم نبود و فقط دیده شدن براش مهم و لذت بخش بود یک عالمه ذوق می کرد و احساس می کرد طاووس شده و بالهاش رو باز میکرد و با کبر و غرور راه می رفت . حاکم شهر یه ملیجک داشت که تمام مدت دور سر حاکم می چرخید و اون رو غرق تعریف و تمجید می کرد و این حاکم عاشق تعریف رو سرمست شادی و غرور می کرد . بنابراین ملیجک رو کم کم آورد نشوند جای وزیر اعظم ! آخ آخ آخ ! چی بگم ! از همون روزا شهر آرام و سوت و کور شد یه شهر پر سر و صدا و پر از هرج و مرج . قاضی رفت و نانوا شد. حمومی رفت و دکتر شد . کار کشاورز شد آهنگری و دزد هم رفت معلم شد.از همه بد تر وزیر سابق شد ملیجک! 

 آخه اینا رو ملیجک که حالا وزیر شده بود توی گوش حاکم خونده بود. ببین شهر چی شد!!! نون قاضی خمیر! مریضا یکی یکی مردن و آهن مثل پنیر. از شاگرد مدرسه نگو که .... !  

خلاصه بین مردم شهر پچ پچ زیاد و زیاد تر شد . اما!!! گاه گاهی یکی پیدا میشد م گفت آخه حاکم ! قاضی رو چه به نانوایی !!!  وزیر رو چه به ژانگولر !!!!  اما کو گوش شنوا . اون چیزی که گوش حاکم شهر شلوغ پلوغ رو پر کرده بود ، تعریف و تمجید های بیهوده ای بود که از دهن ملیجک وزیر شده در می اومد و حاکم دیگه براش مهم نبود که اون شهر آروم و بی صدا چی به سرش اومده . حاکم نمی خواد بشنوه هر کسی را بهر کاری ساختند. 

 

----------------****---------------- 

دیشب هم کنسرت بزرگ کامکارها بودیم . فوق العاده بود. هنوز نوای خوششون توی گوشم هست. بی نظیرند این گروه.  

----------------****----------------

در ضمن مقدم جولیا مبارک باشه !! 

 

یک گام به جلو

 

غول مرحله ی اول رو شکست دادیم رفتیم مرحله ی بعد. غول این مرحله هم از اون غولهایی هست که شکست دادنش خیلی سخته

«خوش به حال روزگار»

 

درختان سبز 

آسمان آبی و صاف 

خورشید درخشان و رقصان 

پرنده ها آواز خوان  

گلها شاد و خوشرنگ 

 

دلبری گلها در میان سبزه ها غوغایی به پا کرده   

خنکی نسیم بهاری حتی آدمها را کمی مهربانتر کرده  

 

این روز و روزگار چه چیزی کم دارد 

واقعا که «خوش به حال روزگار »

چون  

«نرم نرمک میرسد اینک بهار» 

 

سال نو بر همه مبارک

 

 بر پدر هر چی فکر مثبت هست لعنت 

امروز با یک عالمه انرژی و فکر و اندیشه ی مثبت شروع کردم و بدون تردید یکی از بدترین روزهای عمرم رو داشتم... 

الان هم بی انرژی خسته و غمگینم 

 

لعنت بر روزهای لجن

هوای عاشقانه

 

هوا همان حس عاشقانه ی قدیم را دارد ... 

من همان عشق قدم زدن با تو را دارم ... 

حس و حال «همت شمالی» همان حس بی نظیر است ...

هوا خنک ٬ لطیف ٬ دوست داشتنی ٬...  

شاید نم نم بارانی هم نگاهمان را نوازش کند...

فقط تو نیستی شانه به شانه ی من ٬ پا به پای من ...

عاشقانه!...

 

نه من سراغ شعر می روم نه شعر از من ساده سراغی گرفته است

تنها در تو به حیرت می نگرم ری را

هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام

روز عشق ایرانیان

این روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می دانند.
سفره هفت سین نمی چینند، اما در آراستن درخت کریسمس اهتمام می ورزند!
جشن شب یلدا که به بهانه بلند شدن روز، برای شکرگزاری از برکات و نعمات خداوندی برگزار می شده است را نمی شناسند، اما همراه و همزمان با بیگانگان روز شکرگزاری برپا می کنند!
همه چیز را در مورد
Valentine و فلسفه نامگذاریش می دانند، اما حتی اسم “سپندار مذگان” به گوششان نخورده است.

چند سالی ست حوالی 25 بهمن ماه (14 فوریه) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد. از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی می داند که “در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.اما کشیشی به نام والنتیوس(والنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود…بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق!”

اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است!

جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی! این روز “سپندار مذگان” یا “اسفندار مذگان” نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان “روز عشق” به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول “روز اهورا مزدا”، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی “بهترین راستی و پاکی” که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی “شاهی و فرمانروایی آرمانی” که خاص خداوند است و روز پنجم “سپندار مذ” بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، “مهرگان” لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.

سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.

ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریکاییها هستند که به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می کنند. مردمانی که چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند که ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریکاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند که عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملکرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی که این روزها مردم کشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریکاییها تقریبا تنها به یک زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند.

اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل” و “مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها” دو مقوله کاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینکه ریشه در خاک، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست که دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش کرده اند!
برای اینکه ملتی در تفکر عقیم شود، باید هویت فرهنگی تاریخی را از او گرفت. فرهنگ مهم ترین عامل در حیات، رشد، بالندگی یا نابودی ملت ها است. هویت هر ملتی در تاریخ آن ملت نهاده شده است. اقوامی که در تاریخ از جایگاه شامخی برخوردارند، کسانی هستند که توانسته اند به شیوه مؤثرتری خود، فرهنگ و اسطوره های باستانی خود را معرفی کنند و حیات خود را تا ارتفاع یک افسانه بالا برند. آنچه برای معاصرین و آیندگان حائز اهمیت است، عدد افراد یک ملت و تعداد سربازانی که در جنگ کشته شده اند نیست؛ بلکه ارزشی است که آن ملت در زرادخانه فرهنگی بشریت دارد. 

 

از http://www.avaxnet.com

همه چیز بده

 

گاهی اوقات از دست خدا کفری می شم. یعنی کوچکترین شادی و دلخوشی رو با هزار زجر بهمون می ده تازه اگه بده . گاهی انگار به عمد چشماشو می بنده گاهی به عمد می ذاره اذیت بشیم... 

الان از اون لحظه هایی هست که من حسابی عصبانیم