از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

غصه کار یا کار غصه دار

 

کسی که کار ندارد غصه دارد  

کسی که کار دارد هزار و دویست سیصد غصه دارد 

 

مثلن وقتی حقوق می گیرد حدود سیصد تا غصه دارد

یا وقتی از مردم فحش و ناسزا می شنود حدود دویست تا  

و وقتی محیط کارش لجن می شود و همه دیو می شوند هفتصد تا

 

تازه وقتی از خواب بیدار می شود هم حدود صد غصه 

 

دو فرشته

  

مادر موجود همیشه مهربون زندگیمونه . اونقدر همیشه مهربونه که گاهی اوقات سنگینی غمت رو دوست نداری بدونه .  

پدر موجودی هست عاشق و ساکت . عشقش توی قلبش هست و شاید روی زبونش نباشه . اما چقدر دوست داشتنیه پدر٬ وقتی توی شرایط سخت میبینی بجز قلبش ٬ عشق توی چشاش موج میزنه... 

 

شما درباره پدر و مادر بنویسید

بعد از مدتها

 

گاهی اگه یه فرصت کوچک داشته باشی می تونی کارای بزرگ بزرگ انجام بدی. 

اما گاهی هر چقدر فرصتت بزرگ و فوق العاده هم که باشه هیچ کارٍ کوچکی هم انجام نمی دی. 

اصولا انگار ما آدما توی شرایط سخت و تنگ بهتر می تونیم عمل کنیم .  

 

------ 

از امیر ممنون به خاطر کارت خیلی قشنگش

اشتیاق

 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشه فرداست

وجودم از تمنای تو سرشار است

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز

خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوی شب را

همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند

همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند

همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند

همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند

همین فردای افسون ریز رویایی

همین فردا که راه خواب من بسته است

همین فردا که روی پرده پندار من پیداست

همین فردا که ما را روز دیدار است

همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست

همین فردا همین فردا

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

سیاهی تار می بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است

به هر سو چشم من رو میکند فرداست

سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند

قناری ها سرود صبح می خوانند

من آنجا چشم در راه توام ناگاه

ترا از دور می بینم که می ایی

ترا از دور می بینم که میخندی

ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی

نگاهم باز حیران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

ترا در بازوان خویش خواهم دید

سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت

برایت شعر خواهم خواند

برایم شعر خواهی خواند

تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید

وگر بختم کند یاری

در آغوش تو

ای افسوس

سیاهی تار می بندد

چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز

زمان در بستر شب خواب و بیدار است 

 

//فریدون مشیری// 

 

این شعر فوق العاده رو علیرضا قربانی در آلبوم اشتیاقش خونده و من عاشقشم 

اشتیاقی که این روزها میسوزاندم

 

یه خواسته دارم  

یه آرزو  

یه چیز از خدا جونم می خوام 

 

 اون چیز برای من مهمه ٬‌چیز کوچیکی نیست ٬ یک عالمه چیزای مختلف توش نهفته است. 

 اما  

من به آرزوم ٬ به خواسته ام ٬‌به هدفم میرسم . مگه نه ؟ 

  

فصل جیگر

بارون که می آد حسابی روح من یکی به پرواز در می آد. بلاخره یه بارونکی اومد، هوا محشره عاشقتم باروون عاشقتم خدا

تکنولوژی

چه هیجان انگیز...

تکنولوژی

چه هیجان انگیز...

دوباره سلام

 

توی این مدت اتفاقای زیادی افتاده . مثل جابجا شدن و نقل مکان کردن ما به خونه جدید .

خونه جدیدمون تفاوتهای زیادی با خونه قبلی داره . مثلا اینجا بر خلاف خونه قبلی خیلی روشن هست و پر نور. اما گرم و پر سر و صدا. به هر حال اومدیم اینجا دیگه...

خبر دیگه اینکه ارکستر ملی به رهبری استاد فخرالدینی در شیراز بود و خوشبختانه ما هم تونستیم بریم و استفاده کنیم . ۵ هزار نفر در باغ عفیف آباد حضور داشتند که بی تاب اجرای ارکستر ملی بودند. متاسفانه همونطور که قابل پیش بینی بود اجرای زنده توی فضای باز یک سری اشکالهایی داشت و البته باید بگم که در شب اول متاسفانه مشکل برق و نور باعث شد که اجرا یک ساعت دیرتر شروع بشه. اما واقعا اجرای زیبا و دل انگیز گروه همه رو افسون کرد و مردم تاخیر در شروع رو فراموش کردند. در ضمن برای اولین بار قطعه « سلام شیراز » اجرا شد.

توی این شرایط هست که واقعا وجود یک سالن مناسب توی شیراز ضرورتش مشخص میشه.

دیگه اینکه:

توی این مدت خسرو شکیبایی هم فوت کرد و من شخصا خیلی متاثر شدم -- روحش شاد --

 

در آخر هم یک بیت شعر از صمیم قلب:

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس           که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

 

داریم کم کم جابجا می شیم . درگیر تغییر مکان هستیم و امیدوارم این تغییر و تحولات زود تموم شه. و بعد از اون به یه خواب عمیق برم...

---------------------------------

توضیحات تکمیلی بی ربط : بعد از حذف پرتغال و هلند چه خوب شد که اسپانیا صعود کرد.

 

۸ ماه صورتی

 

تکیه کردم به دیوار محکمی که جدای از محکمیش گرمی اون رو هم حس کردم... دلم رو سپردم به رسم خوشایندی که رنگ قرمزش ذوب می کنه ٬ شکل می ده و قدرت می بخشه ...

دلم رو ٬ حسم رو و شادیهامو گذاشتم روی میز مهربونی تو تا اشتراک دل و حس و شادی رو تجربه کنیم

یادته ؟

درست امروز ۸ ماهه شدیم...

 

سالی دیگر

لحظه ها می روند ٬

       ثانیه ها می گذرند٬

              و ما همراه با آن در گذریم ...

                             آنچه از دور می بینیم

غبار خاطراتمان است...

باز هم تولداین وبلاگ شد. سالها مثل برق و باد می گذره . انگار همین دیروز بود که با ساغر توی شرکت نشسته بودیم و من این وبلاگ رو ساختم... چه زود گذشت

و در ضمن سالگرد خروج امیر هم هست...

امیروو جات مثل همیشه خالیه

 

زمان !

 

به گذشته که فکر می کنم می بینم بیشتر دوست داشتنیهام اون موقع اتفاق افتاده و بیشترین افسوس ها هم مال اون موقع هست . از دست دادن فرصت های طلایی...

به آینده که فکر می کنم در عین مبهمی امید رو گاهی! توش می بینم

به امروز که نگاه می کنم سر در گمی میبینم ٬ خستگی و بی حاصلی . مثل اینکه دارم هر روز سرم رو توی دیوار می کوبم. غصه همه ی آدمهای دنیا رو می خورم . درد همه ی مردم اذیتم میکنه . آخه یکی بگه بی خیال مگه تو سفیر حقوق بشری ؟

نمی دونم توی کدوم دوران بمونم (‌گذشته - حال - آینده ) ؟

از سیر در گذشته که به جایی نرسیدم و فقط درجا زدم٬ آینده هم که غبار آلوده زمان حال هم که پر از استرس هست . شاید برم سراغ ماضی بعید یا مثلا ماضی استمراری یا چیزی شبیه اینا یا چیزی متفاوت با اینا

 

محروم

 

دقیقا به علت سهل انگاری و عدم پرداخت به موقع قبض تلفن مدتی است که تلفن منزل یک طرفه شده و این روند مدتی ادامه خواهد داشت...

حالا می شه به آدما یه زنگ کوچولو زد و گفت please call us اما اینترنت که اینو نمی فهمه بنابراین ما از نعمت اینترنت تا اطلاع ثانوی محرومیم مگر با کمک کافی نت

جنگ یا مقاومت ؟

 

گاهی اوقات برای جنگ خیلی ضعیفی ولی

    باید اونقدر بجنگی تا بلکه دشمنت از رو بره و تو پیروز شی.