از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

پرنده

 

پرنده ی دل من دیر زمانی ست پریده

   و من منتظر...

      تا بر کدام شاخه آرام گیرد

----------------------------------------

منم که مردم از بس از این شاخه به اون شاخه پریدم (‌رو هر شاخه هم پریدم شاخه شکست)

 

سعدی

 

اول اردیبهشت ماه - روز سعدی - گذشت و ما هیچ ننوشتیم...

اما حالا یک چیز با حال می نویسم کیف کنید


ای نفس خرم باد صباقافله شب چه شنیدی ز صبحبر سر خشمست هنوز آن حریفاز در صلح آمده​ای یا خلافبار دگر گر به سر کوی دوستگو رمقی بیش نماند از ضعیفآن همه دلداری و پیمان و عهدلیکن اگر دور وصالی بودتا به گریبان نرسد دست مرگدوست نباشد به حقیقت که اوخستگی اندر طلبت راحتستسر نتوانم که برآرم چو چنگهر سحر از عشق دمی می​زنمقصه دردم همه عالم گرفتگر برسد ناله سعدی به کوه از بر یار آمده​ای مرحبامرغ سلیمان چه خبر از سبایا سخنی می​رود اندر رضابا قدم خوف روم یا رجابگذری ای پیک نسیم صباچند کند صورت بی​جان بقانیک نکردی که نکردی وفاصلح فراموش کند ماجرادست ز دامن نکنیمت رهادوست فراموش کند در بلادرد کشیدن به امید دواور چو دفم پوست بدرد قفاروز دگر می​شنوم برملادر که نگیرد نفس آشناکوه بنالد به زبان صدا

 

«شیخ اجل سعدی »

 

خلیج همیشه فارس

 

گوگل نام خلیج فارس رو به خلیج عربی تغییر داده .

اگر یک میلیون نفر اعتراض خودشون رو به این آدرس بفرستند ٬ گوگل مجبور به تغییر نام به نام اصلی خود « خلیج فارس» خواهد شد.

لطفا کوتاهی نکنید

جمع اضداد

 

پُرَم از حس های متناقض!

آرامش و دلــهره

شــادی و غصـه

امیـــــد و یـاس

هیجــان و خستــگی

بی خیالی و عصبانیت

دوست داشتن و تنفــر

 

خیلی هم بدجنس شدم  توی ذهنم همش دارم نقشه های شوم و خبیثانه ! می کشم  ولی هنوز اونقدر خبیث نشدم که عملیشون کنم . هرچند تفکر بدجنسی خودش نیمی از بدجنسی هست.

 

-------------------------

پ ن کاملا بی ربط ولی مرتبط:

کنار اتاق کار ما نماز خونه زدن ! فضا کاملا عطر آگین شده

 

دریا ...

 

یک چیزی نوشتم ولی نتونستم آپ کنم . قایمش کردم واسه خودم . گذاشتم پیش بقیه که اجازه انتشار ندارن

سال دریایی و زندگی دریایی داشته باشید

 

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاق ام می کنه
تو بزرگی مث شب
اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مث شب
خود مهتابی تو اصلا ، خود مهتابی تو
تازه ، وقتی که بره مهتاب و هنوز
شب تنها باید راه دوری رو بره تا دم دروازه روز ـ
مث شب گود و بزرگی مث شب
تازه ، روزم که بیاد تو تمیزی مث شبنم
مث صبح
تو مث مخمل ابری ، مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازکی
اون ململ مه که رو عطر علفا
مث بلا تکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات
مث برفایی تو
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی . . .
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاقم می کنه
 
احمد شاملو

آخرشه

 

این هم از آخرین دقایق کار در سال ۱۳۸۶

فقط ۶ دقیقه دیگه ...

نرم نرمک

 

egg,easter,holiday

 

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از ان می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
 

«فریدون مشیری»

 

-----------------------------------------

لینک نظرات توی این قالب بالای هر پست قرار دارد

در شگفتم

در شگفتم من از این مردم پست            *           این طایفه ی زنده کش مرده پرست

بعضی از آدمها! جون به جاشون کنی باز هم گدا صفت هستن از این آدمها که به قول مامانم شب گدایی کردن روز خوردن ٬ حتی اگه الآن مال دنیا رو هم داشته باشن٬ معرفت ندارن .

آدم گاهی محبت غریبه تر ها رو می بینه و گدا صفتی نزدیکاشو!  و اونوقت  آرزو می کنه که کاش هیچ کس رو نداشت و دلش رو به همین چهارتا تازه رفیق شده خوش می کرد . اصلن آدم گاهی مقایسه می کنه که خودم چه کارایی حاضرم برای دیگران و از همه مهمتر نزدیکام بکنم و ....

حالا ای کاش فکر نمی کردن آخر مهر و محبت و همدلی و یکرنگی هستن اونوقت آدم دلش نمی سوخت اما آدم از این ادعا جگرش کباب می شه .

شما بگید

آدم اگه یکی از عزیزانش احتیاج به کمک داشته باشه و اون هم توانایی کمک کردن داشته باشه می تونه چشمش رو ببنده ؟

اگه آدم بتونه به کسی کمک کنه و این کار رو نکنه می تونه ادعا کنه که اون شخص که به کمکش احتیاج داره جزو عزیزانشه؟

آدم به عزیز بودن خودش شک نمی کنه ؟

اوف ف ف ف ف ف ف ف  ف ف ف ف !‌من که این روزا دارم به همه چیز شک می کنم .

 

 

با عرض تبریک

 

       

 

چقدر این جمله مسخرست

به نظر من که گاه گاهی باید نوشت :

 

با عرض تبریک

 

این دستگاه موقتا کار می کند

 

 

این قالب رو دیدم ناگهان احساساتی شدم . ثبتش کردم

حال و هوای بهار داره

گفتم با هم یه کم بهاری شیم

 

 

سر گیجه امانم نمی دهد

 

عجب گیج بازاری شده این دنیای ایرانیا . هر کسی رو که می بینی یه جورایی گیج و منگه .

ما هم که سر دسته ی هرچی گیجه تو عالم (از هر نوع که فکرش رو بکنی)

 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

 
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی


شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

حس بد

 

بعضی چیزا هست که هر چقدر هم ازش دوری کنم و بخوام بهش اهمیت ندم و باهاش کاری نداشته باشم و ...

نمیشه

اون سراغ من می آد و کار به کارم داره و ...

 

توی یه شرایط خاص ! ( ـ~٫¤ـ٪*٪،٫×٫* )  دوست داشتم یه آدم دیگه بودم

------------------------

پ ن :‌ این علامات همون شرایط خاص هستند. شاید به این خاطر نمی خوام کسی بدونه که جرات ندارم ایرادها و نواقصم رو اعلام کنم

یکیش این که اصلا «پشتکار» توی وجود من نیست

و ۱۰۰۰۰۰  تای دیگه

رقص سبک

 

شده تا حالا درگیر یک رقص مدام چرخشی بشی؟

خودت سر گیجه بگیری اما بقیه خوششون بیاد از این همه چرخش یا شاید از این همه گیجی!؟

شده از اینکه ببینی یکی دائم داره دور خودش می چرخه خوشت بیاد؟

-----------------------

دارم « دریا » کار کامکار رو گوش می کنم و توی ذهنم باهاش تا سالها می چرخم و  از این سرگیجه لذت می برم .......