از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

حاکم

 یه روزی روزگاری در شهری آرام و سوت و کور حاکمی روی تخت نشست پر سر و صدا و پر غرور. حاکم خیلی دلش می خواست همه بهش توجه کنن و همه بیش از حد نگاش کنن بنابر این کارای عجیب و غریب زیاد می کرد و وقتی همه از روی حرص و ناراحتی و یا شاید تعجب یا حتی ترحم نگاش می کردن حاکم که متوجه این حس های مردم نبود و فقط دیده شدن براش مهم و لذت بخش بود یک عالمه ذوق می کرد و احساس می کرد طاووس شده و بالهاش رو باز میکرد و با کبر و غرور راه می رفت . حاکم شهر یه ملیجک داشت که تمام مدت دور سر حاکم می چرخید و اون رو غرق تعریف و تمجید می کرد و این حاکم عاشق تعریف رو سرمست شادی و غرور می کرد . بنابراین ملیجک رو کم کم آورد نشوند جای وزیر اعظم ! آخ آخ آخ ! چی بگم ! از همون روزا شهر آرام و سوت و کور شد یه شهر پر سر و صدا و پر از هرج و مرج . قاضی رفت و نانوا شد. حمومی رفت و دکتر شد . کار کشاورز شد آهنگری و دزد هم رفت معلم شد.از همه بد تر وزیر سابق شد ملیجک! 

 آخه اینا رو ملیجک که حالا وزیر شده بود توی گوش حاکم خونده بود. ببین شهر چی شد!!! نون قاضی خمیر! مریضا یکی یکی مردن و آهن مثل پنیر. از شاگرد مدرسه نگو که .... !  

خلاصه بین مردم شهر پچ پچ زیاد و زیاد تر شد . اما!!! گاه گاهی یکی پیدا میشد م گفت آخه حاکم ! قاضی رو چه به نانوایی !!!  وزیر رو چه به ژانگولر !!!!  اما کو گوش شنوا . اون چیزی که گوش حاکم شهر شلوغ پلوغ رو پر کرده بود ، تعریف و تمجید های بیهوده ای بود که از دهن ملیجک وزیر شده در می اومد و حاکم دیگه براش مهم نبود که اون شهر آروم و بی صدا چی به سرش اومده . حاکم نمی خواد بشنوه هر کسی را بهر کاری ساختند. 

 

----------------****---------------- 

دیشب هم کنسرت بزرگ کامکارها بودیم . فوق العاده بود. هنوز نوای خوششون توی گوشم هست. بی نظیرند این گروه.  

----------------****----------------

در ضمن مقدم جولیا مبارک باشه !! 

 

۸ ماه صورتی

 

تکیه کردم به دیوار محکمی که جدای از محکمیش گرمی اون رو هم حس کردم... دلم رو سپردم به رسم خوشایندی که رنگ قرمزش ذوب می کنه ٬ شکل می ده و قدرت می بخشه ...

دلم رو ٬ حسم رو و شادیهامو گذاشتم روی میز مهربونی تو تا اشتراک دل و حس و شادی رو تجربه کنیم

یادته ؟

درست امروز ۸ ماهه شدیم...

 

جنگ یا مقاومت ؟

 

گاهی اوقات برای جنگ خیلی ضعیفی ولی

    باید اونقدر بجنگی تا بلکه دشمنت از رو بره و تو پیروز شی.

 

پرنده

 

پرنده ی دل من دیر زمانی ست پریده

   و من منتظر...

      تا بر کدام شاخه آرام گیرد

----------------------------------------

منم که مردم از بس از این شاخه به اون شاخه پریدم (‌رو هر شاخه هم پریدم شاخه شکست)

 

شهر شنی

یک یادداشت نسبتا قدیمی:

----------------------------- 

شهر شنی کنار ساحل ٬ تصویر ذهنمان بود .

   چه بی رحمند امواج

        و چه حسود است دریا ...

 

۲۰۵

کمان!

 

اگر بهترین کمان و تیر دنیا رو داشته باشی

اما ندونی باید به کجا تیر بزنی و هدفی نداشته باشی

چه فرقی می کنه آرش کمانگیر باشی یا رابین هود یا حتی الهام

 

حس سبک

 

چه حسی سبک تر از آنکه

             با صدای خنده اش بخندی

   و در گرداب شادی محو شوی...

۴۲۰

...

 

اول بار است که از این گوشه ی دنیا می نویسم ٬ گوشه ای که هزاران بار با یادش و یادش نوشتم ...

 

شاید آخرین بار نباشد اما

 

جوانه

 

چه حس خوشایندی دارد درخت

                                  هنگام جوانه زدن ...

من و تو امروز جوانه زدیم

۲۱۴

 

خرگوش - روباه

 

یه خرگوش کوچولوی سپید رو دیدم که آروم رفت خزید توی آغوش یه روباه خیلی جذاب

 

من معتقدم خرگوشه روباهه رو افسون کرده

 

رنگ!

 

 گویی سالهاست

               می شناسم

                            رنگ خوشرنگ حضورت را

 

۶۲۵

لحظه

 

لحظه های خوش را رها نخواهم کرد

و تو را

 

۵۹

 

قد

 

احساس می کنم دارم قد می کشم.

از فردا هر روز صبح روی دیوار بالای سرم خط می کشم.

 

مرگ موقت ما

 

شاید این روزها بگذره اما طعم گیلاس فراموش نمی شه .

...

شاید مدتی گرد مرگ روی صورتم پاشیده شود ٬ اما من بازهم زنده می شوم...

 

نام

 

امروز در کاغذ سپید تمرینم

هزاران دایره هم مرکز دور نامت کشیدم

 

۴۵