از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی


چشمم رو با دست مالیدم تا بهتر ببینم اما فقط غبار دیدم
چشمامو محکم بستم و باز کردم اما غبار تبدیل به تاریکی مطلق شد

دیگه نمی خوام بهتر ببینم
نمی خوام بدونم بعد از این تاریکی چی در انتظارمه

نظرات 5 + ارسال نظر
فاطی شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:38 ب.ظ http://fatik.blogspot.com

بابا ... سلام علکم .... ما رو می شناسی آبجی؟؟؟

سولماز جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:31 ب.ظ

سلام...وبلاگ زیبایی داری الهام جون...کم لطفی می کنی می گی وبلاگم خوب نیست....می بینمت با هم مفصلا با هم حرف می زنیم....

نمیگم پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:58 ب.ظ

اوخی...
باشه تا یاد بگیری که همیشه از اون چیزی که داری راضی باشی... راضی باشی و شاکر

دختری که هیچکس و جز تو نداره چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:00 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

اگر تنها ترین تنها شوم ، باز خدا هست . او جانشین همه نداشتنهاست . نفرین و آفرین ها بی ثمر است . اگر تمامی خلق گرگهای گرسنه و هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد ،تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی. ای پناهگاه ابدی
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی
من هم میشم پناه تو عزیزم
موفق باشی

شهیاد چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:57 ب.ظ http://rouzegar.blogsky.com

سلام به الهام جان که شما باشین
الهام جان اینجا خیلی آرامش بخشه
بیا روزگار
منتظرتم
نظرتم بیان کن
.باشه
منتظرتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد