از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

دنیای خاکستری

دنیا خاکستری شده. انگار رنگهای سبز و ابی و صورتی و زرد و نارنجی و سرخ دزدیده شده باشد. دنیا خاکستریست. بی رنگ و بی رمق. بی شور و بی هیجان. دردها ، اشکها، شادیها، غمها همه بی رنگند. 

همه ما به خستگان متحرک زمین میمانیم به عروسکهای رقصان روی جعبه ی موزیکال... ناراضی از اینهمه چرخیدن بی ثمر اما....  دستمان کوتاه و ناتوان . با هر چرخش  فریاد میکنیم  غافل از انکه فریادمان فریاد سرمستی تعبیر میشود...

من خسته ام !

امید در من خشکیده .

دنیا جای قشنگی نیست.

دنیا جای ترسناکی است برای کودکانی که تنها بهانه های زندگی اند.

من از فردا و فرداها میترسم...

من از دیدن دریده شدن ادمها توسط  یکدیگر وحشت دارم ...

تفاوتی نمیکند خاور و باختر و میانه ی دنیا

دنیا خاکستری شده

کاش برگردیم به زمان فرشهای لاکی و افتابهای طلایی 

خسته ام 

خسته