از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

دل خوش ، آرزوی من


یکی از چیزایی که زیاد بهش فکر میکنم اینه که زندگی آدما چقدر با هم تفاوت داره و چقدر شباهت.

خیلی وقتا در حالیکه توی خیابون قدم میزدم یا توی ماشین بودم دوست داشتم بدونم توی این خونه ای که من خیلی معمولی دارم از پشت دیوارش عبور میکنم چه خبره ؟! یه زندگی معمولی و عادی در جریانه ! یک اتفاق هیجان انگیز افتاده ! مهمونی ! غم ! تنهایی !

چقدر برام جالب بود اگه میدونستم ......

هنوز هم به همون آدما فکر میکنم. توی خونه ی بابا الان چه خبره ؟ خاله چیکار میکنه ؟ اهالی آپارتمان سر پیچ که همیشه پنجره اش باز بود خوبن ؟ چند نفر توی اون خونه بزرگ خیابون ارم  زندگی میکنن؟توی اون آپارتمان طبقه دهم با اون نورپردازی آبیش مهمونیه ؟ .....


هر چی هست امیدوارم این روزهای اسفند توی همه خونه ها بساط شادی باشه و همه با دل خوش به استقبال بهار برن. 


آهااااای اسفندِ شیراز !!! دلم برات تنگ شده

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:13 ب.ظ http://dokhtaremosafer.blogsky.com

سلام الهام بانو.. چه جالب! منم توی خیابون وقتی بعضی از ماشینای در حرکت رو می بینم، همیشه دوست داشتم بدونم الان کجا بودن و به کجا دارن می رن.. یا شغلشون چیه و حتی درآمدشون چقدره!

یا مثل شما بعضی موقع ها دوست دارم بدونم اهالی اون خونه ای که از کنارش رد می شم یا میبینمش، چیکار می کنن، چند نفرن، چه اتفاقاتی توی خونشون می افته!

اصلا خیلی چیزا رو دوست دارم بدونم که اصلا هم به من دخلی ندارن اما خب این حس کنجکاویه که درون هرکسی ممکنه باشه..البته من تا حالا این حس رو توی کسی ندیده بودم تا اینکه الان شما رو پیدا کردم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد