روزی روزگاری پادشاهی بر کشوری حکومت می کرده که یک روز تصمیم می گیره ببینه مردم مملکتش چقدر مطیع۱ هستند.
بنابراین دستور میده تا مامورهاش از مردم مالیات۲ بگیرن ...
مالیات ها جمع می شه و پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "
مامورا جواب می دن " نـــــــــه "
پادشاه دستور میده تا مالیات رو زیاد تر کنن ...
مالیات ها جمع می شه و پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "
مامورا جواب می دن " نـــــــــه "
پادشاه دستور میده تا مالیات ها دو برابر بشه ...
مالیات ها جمع می شه و پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "
مامورا جواب می دن " نـــــــــه "
پادشاه دستور میده تا یک نفر در دروازه شهر بایسته و مردمی که قصد دارن از دروازه شهر عبور کنند رو شلاق بزنه
دستور اجرا می شه
بعد از چندی پادشاه از مامورا می پرسه ... "کسی اعتراضی نکرد ؟ کسی مخالفت نکرد ؟ "
مامورا جواب می دن " نـــــــــه "
پادشاه شک می کنه و میگه " نکنه مامورا دارن به من دروغ می گن !!!!! خودم برم ببینم اوضاع از چه قراره "
بنابراین پادشاه با لباس مبدل وارد شهر میشه و از مردم می پرسه که شما از این شرایط تازه ناراضی نیستید ؟ اعتراضی ندارید ؟...
می دونید مردم چی می گن ؟
مردم می گن " نــــــــــــــــه ! فقط اگه پادشاه دستوری بده تا تعداد این مامورینی که در دروازه شهر مردم رو شلاق می زنن بیشتر بشه تا ما توی صف منتظر نمونیم خیلی بهتره "
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از چی تعجب می کنید ! ؟ این داستان - که علی برام تعریف کرد - داستان همین مردم خودمونه دیگه . مگه نیست ؟
----------------
۱. خر ۲. باج
پ . ن :صف بنزین در اولین شب سهمیه بندی دیدید؟
اول بار است که از این گوشه ی دنیا می نویسم ٬ گوشه ای که هزاران بار با یادش و یادش نوشتم ...
شاید آخرین بار نباشد اما
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد ٬ کف دریا زمین باشد...
و اما می خواستم یک اثر که به نظر من ( یک شنونده ی عامی) فوق العاده هست رو خدمتتون معرفی کنم .
آلبوم «دریای بی پایان » کار گروه دستان با صدای آقای سالار عقیلی و آهنگسازی سعید فرج پوری
فکر می کنم شنیدن این اثر حتی برای کسانی که به موسیقی سنتی ایران علاقه ی چندانی ندارند هم لذت بخش باشه.
البته یک نقد هم دیدم از آقای پیمان سلطانی، آهنگساز و رهبر ارکستر ملل در نشست نقد نغمه بر این اثر که می تونید بخونید.
به دریایی درافتادم که پایانش نمی بینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی بینم
-------------
پ ن :فقط لطفا برای حمایت از هنرمندان آلبوم رو بخرید .
تو ...
تو روزی با غمی سنگین
زشهرم کوچ خواهی کرد
و من ٬
در پرنیان خاطرات خود برای عشق پاک تو
به نرمی گریه خواهم کرد
و در اوج افق
فریاد خواهم زد
که
ای عاشق ترین عاشق٬
سکوت سنگفرش یادهارا
یکزمان بشکن
مرا یکدم به یاد آور
کسی را تو به یاد آور
که در اعماق چشمان بلورینت
تمام هستی اش را جستجو می کرد
------------
دو روز دیگه تولد وبلاگمه ٬ دعا کنید اتفاقای خوبی بیفته.
خاطرات پراکنده ای که در این روزها ذهن درگیرم را درگیر تر می کند ...
ابی که با صدای بلند می خواند و پنجره ای که رو به قبرستان باز می شود...
ظهر های گرم کار با آن دیوارهای سبز...
روزهای به انتظار مشتری با آن سرامیک های سفید و میز آبی ...
شب های تأتر...
روزهای بارانی و قدم زدن با آن کاپشن قرمز...
خواندن درسهای تئوری موسیقی ...
کلاسهای سلفژ روزهای جمعه ...
ساندویچهای خانگی دانشگاه ...
کار و تفریح لذت بخش و بی ثمر...
سرمای استخوان سوز...
کلاسهای سه شنبه ...
من زمینم تو بهار...
و مرور اینهمه خاطره در امروز . می دونم که همین امروز هم فردا خاطره می شه
خیلی دردناکه که توی یک درمانگاه نوشته شده باشه که < از پذیرفتن خواهران بدون چادر معذوریم > نه ؟ (درمانگاه بقیه الله - شیراز )
این یعنی چی ؟ جون آدم به نوع حجابشه . خواستم که هرگز هفتاد سال ...
یعنی فکر کنید ! همیشه یه چادر تو کیفتون باشه شاید خدایی نکرده یه اتفاقی براتون بیفته و به خاطر نداشتن چادر . . . . دیدید که گسترش اینطور عقاید هم این روزها توی مملکت گل و گلاب ما بسیار شدید شده . ممکنه به زودی سوپر سروش هم فقط به خواهران محجبه چادری سرویس بده.
نتیجه اخلاقی : متاسفم.
نتیجه تجاری :بزنید توی تجارت چادر و انواع پارچه های چادری...
...
چقدر از حجم اندوه تو می ترسم
چقدر از شط گیسوی خروشانت
و مثل بره ای از شانه ی کوه تو می ترسم
به قدری دوستت دارم
که در اوج نمازم
لانه ی شاهین شبگرد قنوت توست
خمم از حسرتت اما لبم مهر سکوت توست
و مثل کودکان تشنه لب در ظهر تابستان
نگاه حسرتم بر شاخه های سرخ توت توست
من از مهر تو کین خوردم
و از زلف تو چین خوردم
و از آن لحظه ای که پا نهادم در ره عشقت
زمین خوردم
...
بخشی از یک خاطره که مرورش همیشه دوست داشتنی هست
مثل یک لبخند
مثل یک شادی کوچک
مثل یک رویای شیرین
مثل یک روز سبز
مثل یک رقص عاشقانه
مثل عید
...
خدایا حالم را به بهترین حال تغییر ده
من اگر بنشینم ٬ تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟!؟!!!!.......
-------
من می توانم
تو می توانی
ما می توانیم...
معرفت چیز خوبیه :
آدمهای بی معرف دو دسته هستند .
۱. افرادی که ذاتا یابو هستند
۲. افرادی که به خاطر منافع خود ، خود رو به یابو بودن می زنند.
این مطلب رو از وبلاگ امیر نوشتم چون خیلی خوشم اومد . راست می گه ها...
یه خرگوش کوچولوی سپید رو دیدم که آروم رفت خزید توی آغوش یه روباه خیلی جذاب
من معتقدم خرگوشه روباهه رو افسون کرده
حالا دیگه شده از اون وقتا که از بس همه ی چیزای خوب وجود داره انگار هیچی نیست ٬ یا اگه هست لازم نیست که باشه...
------------
در ضمن امروز دقیقا یک ماهه شدم ..... :دی