سلام به جمیع دوستان اعم از کوچک و بزرگ ٬زن و مرد ٬ پیر و جوان ٬ خرد و کلان ...
راستش یه مدت که نبودم . نه اینکه نبودن به معنی وجود نداشتن ٬ که یعنی اینکه تو مُد نبودم. حالا یه کم اطرافشم . کمک خدا و خودم باشه درست میشم .
فکر کنم دلم می خواد اینجا یه سری حرفامو راحت بگم . دوست ندارم کسی ناراحت شه یا اینکه کسی حرفی رو به خودش بخره ...
حرفم اینه :
چرا وقتی می بینیم که آدما دارن راحت زندگیشونو می کنن به خودمون این اجازه رو می دیم که بریم روی اعصابشون قدم بزنیم و گُل بکاریم ؟
چرا وقتی می فهمیم چکش شدیم روی مغز کسی ٬ رد کارمونو نمی گیریم بریم ؟
وقتی فکر می کنم به زمان . می بینم بیشتر از اینکه زمان منو خسته و افسرده کرده باشه ٬ آدمایی که تو این مدت زمان اومدن و رفتن ٬ منو عوض کردن ٬ خسته کردن ٬ ناراحت و عصبی کردن .
خیلیا نیرو دادن ٬ کمک کردن ٬... خلاصه انرژی مثبت دادن. یعنی اینجوری بگم
گُل بعضیا فقط درد دادن ٬ غصه دادن ٬ اذیت کردن ٬ ... ٬ خلاصه همش نیرو و انرژی منفی .
خیلیا در عین حال که خیلی کمک کردن و خیلی گل بودن و خیلی انرژی دادن ٬ زیاد هم اذیت کردن .

از این دسته افراد بیشتر غمگین می شم

. آخه هم مدیونم بهشون . هم دوسشون دارم . و در ضمن از این دسته نمی شه راحت برید . اما آدم یه وقت به خودش می آد می بینه اوووووووو چقدر عوض شده ٬ چقدر داره عوض می شه . بعد تازه اون موقع از این تغییرا هم ناراحت می شه .
نمی دونم ! اما این خیلی بده که آدم یه وقت ببینه که داره به خاطر شرایط از چیزی که بوده ٬چیزی که می خواست ٬چیزی که دنبالش بوده دور می شه .
اون موقع حس می کنه که تنهاست . چون از خودش ٬خود واقعیش خبری نیست . پیداش نمی کنه . چه رسد به دیگران ...
خیلی حرف دارم . خیلی . اما زبان برای گفتن نیست .
گاهی اوقات می گم کاش می تونستم خوب بنویسم ٬یا خوب حرف بزنم ٬ ولی افسوس ...
می خوام از همه عذر خواهی کنم .
از گروه اول بخاطر گُل بودنشون تشکر کنم که مطمئنا همه شما جزء همین دسته هستید .
از گروه دوم تشکر خاص کنم به خاطر اینکه کلی چیز ازشون یاد گرفتم و کلی تجربه کسب کردم.
و از گروه سوم تشکر و قدردانی کنم و ... به هزار و یک دلیل ...
از همه هم عذر خواهی می کنم که چکش بودم رو اعصابتون ٬ که نیروی منفی می فرستادم ٬ که اعصابای گُلِتونو داغون می کردم ٬ ... ٬اما باور کنید همیشه دوست داشتم جزء گروه اول باشم . نشد .....................
دوست داشتم بی چشمداشت آفرین ها ٬ هر کاری از دستم بر می اومد می کردم . ولی افسوس که دستام ناتوان تر از این بود که حتی بتونم کاری برای خودم کنم .
واقعا امیدوارم خوشحال باشید ...
در پایان :
اوقات خوش آن بود که بادوست به سر شد --- باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود