از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

انتظار

هیچ چیز این شهر خاکستری برایم زیبا نیست

وقتی در حسرت به آغوش کشیدنت

گوشه ی این کافه ، آرام آرام اشک میریزم.

بی تاب آن دستهای مهربان  و 

آرامترین آغوش دنیا،

 لحظه هایم سخت و کشدارند.


20151117

برای آینده


سکوت گاهی بهترین راه هست برای فرار ، گاهی باید سکوت کرد و لبخندی ساخت و نشان داد . تا بگویی خوبم ، همه چیز خوب است به غایت. تا نقاب بزنی و بپوشانی تمام غمهای درونت را ، اندوه جانکاهت را. تا کسی دلواپست نشود. تا غمت نخورد عزیزی. 

سکوت میکنم و امید میبندم به روزهای در پیش .

غربت لعنتی کوچکتر از آنی که شکستم دهی

نوامبر 2015- یکسال پس از هجرت