
<<من توی یک فضای بیکران شناورم...دوروبرم هیچی نیست.. وقتی میگم هیچی یعنی هیچی.
دوروبرمن ختی هیچ رنگی نیست. پرازنیستی ونبودنه... پرازخالی.
همه چیزنسبیه.من به اون نیستی که توش قرار گرفتم مطلق هستم.
اصلا من خدام.
خب حالا که من خدام مجبورم تو همه چی خداباشم. مجبورم قوی باشم . مجبورم بدونم... که البته باتوجه به اینکه نسبت به خلاء سنجیده میشم زیادمشکل نیست. چون بدون عشق هیچی کامل نیست من یک روز بهاری تصمیم میگیرم عاشق بشم . هرچی میگردم هیچی بهتراز خودم پیدانمیکنم....اصلا چیزی پیدا نمیکنم ...فقط خودمم خب... عاشق خودم میشم.قربون خودم میرم!
عشق یک میل شدیدتوی من ایجادمیکنه برای بخشش....برای تلاش ارضاء عشق یک معشوق...ومنم میخوام به خودم هدیه بدم...(عجب بده به خدااین تنهابودن).....!!
چون من هم خودم خدام/هم عاشق خودم. مجبورم کاملترین هدیه رو بهمعشوقم ((خودم))بدم.یک اسباب بازی میسازم... به چه گنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
اسم اسبابازیم ومیذارم دنیا...خیلی خوشکله نه؟.... کارهم میکنه...همه چیش بههم وصله....آب داره توش. هی هم تکونش میدم...همش میچرخونمش که آباش تکون تکون بخوره .. خوشم بیاد....
یه چندروز که میگذره خسته میشم. آخه اسباب بازی من همش یه جورکارمیکنه... چیزجدیدی نداره....
اماعشق روکه نمیشه بیخیال شد.... یک هدیه دیگه میخوام...فهمیدم چیکار کنم... یه چیزائی میذارم تو دنیام< که خودمهم زیاد ندونم چیکار میکنه . اسمش روهم میزارم بچه آدم... اینجوری هیچ وقت خسته نمیشم... براش یک سری خط میکشم میگم این تو حرکت کن.... اگه کرد که میرسه بهخونش. اکه نه که گم میشه وسط اسباب بازی من. چون من بهش گفته بودم ازاین غلطا نکنه هیچ کاری براش نمیکنم...گورپدرش ...میخواست گوش کنه...
یکراه هزارکیلومتری میذارم که تهش خونه اش باشه... که اکثرشون گم شن.... وبازی هیجانش بیشتر شه....عجب چیزی میشه ها...)))!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
((این هم به خاطراینکه فقط چیزی گفته باشم))
این وتو یه جاخوندم خیلی قدیمی بود مال تاریخ۱/۱/۱ بود....نکنه مال خدابود؟!؟
اینو تو وبلاگ
عشق به... (گشتاسب )چند وقت پیش خونده بودم . حالا که باز پیداش کردم چون دوسش داشتم گذاشتمش اینجا . راسش بگین چنتا باحال بود ؟