ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شب بود ...
انگار همه چیز با قبل فرق داشت ٬
حس می کرد خودش نیست ٬
خودش نیست که راه می ره٬
تصمیم می گیره ٬
حتی نفس می کشه ٬
هیچ چیز نمی تونست خوشحالش کنه ٬
دیگه هیچ چیزی نداشت ٬
دیگه حتی امید نداشت ٬
داشت ذوب می شد ..........
بی صدا ...............
بی درد .......
پر زجر.....
فقط دریا با اون همه آب می تونست جلوی ذره ذره آب شدنش رو بگیره . فقط
دریا .......................................................................................
سحر دیگه سحر نبود
.:. یه دوست .:.
الهی الهی!
بمیرم برا مظلومیتش .................
یک سینه بود و این همه فریاد
می برد بانگ خود را، تا برج آسمان
می کوفت مشت خود را بر چهره زمان
زنجیر می گسست
دیوار می شکست
انگار حق خود را می خواست!
می زد به قلب توفان،
می افتاد!
می رفت و خشمگین تر
برمی گشت
می ماند و سهمگین تر
بر می خاست
یک سینه بود و این همه فریاد
تنها،
اما شکوهمند، توانا
دریا
خوشحالم که حداقل برای چند روز عوالم مرا طی می کنی
تازگیا یه جور دیگه می نویسی!؟
زندگی همینه . روزگار همینه . تقدیر همینه . سرنوشت همینه .
قشنگ بود !
اووخییییییییییییییییی ... موش موشی .....
حیف شدا!!!! یه مدتی نبودی راحت بیدیم از دستت!
میگم تو که اینقد مهربونی بگو چرا این دختره سمت اوور وبلاگت داره هی گریه میکنه ؟ ها؟
سلام. وبلاگتون خیلی جالبه. موفق باشین. راستی به منم سر بزنین :)