ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خسته ام و گمان میکنم چیزی در بدنم کم امده. ویتامینی چیزی لازم دارم. چندین قوطی ویتامینهای مختلف میخرم و میخورم اما یقین دارم اثر بخش نیست. بعد از ظهری که خانه در سکوت و ارامش است و بچه ها چرت روزانه شان را میزنند خودم را لابلای پتوی نرمی میپیچم و میخوابم، تا شاید پس از بیدار شدن سر حال باشم ، اما بی اثر است.
خسته ام ، و با خود فکر میکنم کاش سنگ صبور دوستی که درد دارد نبودم، کاش محرم راز رفیق نبودم ، کاش کیسه بوکس روزگار نبودم ، کاش یک پرِ افتاده از شاهین بودم در دست باد، سبک و ازاد و رها.
خسته ام و امروز اصلا روز خستگی نیست...