ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شب بود ...
انگار همه چیز با قبل فرق داشت ٬
حس می کرد خودش نیست ٬
خودش نیست که راه می ره٬
تصمیم می گیره ٬
حتی نفس می کشه ٬
هیچ چیز نمی تونست خوشحالش کنه ٬
دیگه هیچ چیزی نداشت ٬
دیگه حتی امید نداشت ٬
داشت ذوب می شد ..........
بی صدا ...............
بی درد .......
پر زجر.....
فقط دریا با اون همه آب می تونست جلوی ذره ذره آب شدنش رو بگیره . فقط
دریا .......................................................................................
سحر دیگه سحر نبود
.:. یه دوست .:.