از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

دوری-دوستی

دور شدیم - دوست شدیم 

بیش از هر زمان حضورت را میخواهم

دلم بودن هر لحظه ات 

دیدن هر ثانیه ات را میخواهد

دوری و دوستی بماند تا زمان دیگر


911004

حس تنهایی


پیش آمده احساس کنی تنهایی؟

حس کنی همانطور که تو دیگران را نمیخواهی آنها هم تو را ؟

پیش آمده احساس کنی باید بروی؟

پیش آمده از هر حرف و حرکت و لبخند دیگران بیزاری؟

پیش آمده حس کنی در این دنیا با این همه وسعت هیچ کس مثل تو نیست ، هیچ کس حرفت را نمی فهمد ، هیچکس؟


چقدر حس بدی است وقتی پیش می آید ...

910819

گام اول تو


بردار گامهای نخستینت را ، بردار
زمین زیر پایت استوار است 
گامهایت را استوار تر از استواری زمین بردار 
آینده از آن توست

910810

شادمانی

هنوز هم میشود زندگی را عشق کرد... 
هنوز هم میشود از ته دل خندید ... 
هنوز هم میشود با بوی شکلات مست شد... 
هنوز هم میتوان در خیابان قهقهه زد... 
هنوز هم میتوان درخیابان دوید... 
هنوز هم میتوان.. 
فقط باید از دنیای خشک بزرگسالی بیرون آمد و لحظاتی کودک شد 
 
 910808

بدرود غم


با یک حرکت 

با یک حرف 

با یک لبخند

با یک نگاه 


میشکند شیشه ی تمام غمهای دنیا

سال اول

حالا می فهمم در بوسه های مادرم چه حسی است. درنگاه پر حرارتش و در دعایش. 

حالا می فهمم رنج توام با عشق چیست.  

اصلا حالا می فهمم عشق بی بهانه چیست و عاشق کیست 

حالا میفهمم تمام شادی و خوبی دنیا را برای کس دیگری خواستن یعنی چه  

حالا می فهمم شب و روز به عشق دیگری زندگی کردن یعنی چه  

حالا میفهمم لحظه به لحظه دلتنگ شدن یعنی چه 

حالا که

پسرم یک ساله شده

 

عاشقتم کوچولوی من 

 تولدت مبارک

 

پ.ن : عکس در 20 شهریور 90 

بهانه زندگی

 

دوست دارم در رنگهای شادِ بودنت چرخ بزنم و در دنیای شیرین افکارت غرق شوم 

دوست دارم هوای تو را نفس بکشم و صدای تو را عشق کنم 

 

دیگر به دنبال بهانه برای زندگی نیستم  

من بهانه ی خود را یافته ام... 

 

910616

یک سال

چیزی نمانده

یک سال چقدر زود میگذرد

مثل یک روز 


اما نه عمری گذشته


نمی دانم معیار زمان چیست اما این یک سال معنای واقعی خیلی دور- خیلی نزدیک است

خوشبختی

 

گاهی خوشبختی توی دستت هست و نمی دونی ... میذاریش زمین و با دست خالی میری دنبال خوشبختی

زندگی

چند جمله کوتاه 

چند نگاه خسته  

چند لقمه کوچک 

چند جمله ساده 

 

رسم روزگار

زندگی مجموعه ای از باید ها و نباید هاست که دوستشان ندارم  

همیشه باید حرفی بزنی که دیگران را خوش آید و از حرفی که خوشایند دیگران نیست - حتی اگر درست باشد- پرهیز کنی 

همواره باید مصلحت اندیشی کنی  

مثل اینکه در چهارچوبی سخت قرار گرفته باشی و رها شدن از آن چهارچوب غیرممکن به نظر آید  

دلم از این دنیای سخت که دیدن لبخند کودک را از مادر دریغ می کند گرفته است  

دلم از این دنیا که پاسخ زحمت را با دشنام می دهند گرفته است  

دلم از این دنیا که چاپلوس را ستایش می کنند گرفته است  

دلم از خیلی چیزها گرفته  

 

دلم می خواهد مدتی خانه نشین شوم  

ذهنم آشفته است

 

لعنت بر آدمهای دو رو و دو رنگی که ساده دیگران را خراب می کنند 

کاش آخرتی که می گویند همینجا بود تا همانطور که دل شکستند ٬ مجازات می شدند 

 

دنیا روی دوشم سنگینی می کند 

می خواهم همه بدی های این چند وقت را بالا بیاورم و بروم سراغ زندگی ام

خسته ام

دلتنگ

 

اینجا منم و این دل بی قرار بی سامان 

منم و این تن خسته  

منم و اینهمه زنگ صدایت که باز در گوشم نشسته 

 

یاد غروب می افتم که خوشبختی در تمام رگ و پوستم می دود 

و با اشتیاق به پیشواز غروب میروم 

 

دلم لحظه به لحظه برایت تنگ است  

گفت و شنود

بهم میگه گاهی باید به خاطر چیزی که عاشقشی از چیزی که دوست داری دست بکشی 

بهم میگه گاهی باید موقعیت های قابل تکرارت رو فدای موقعیتی کنی که فقط یکبار پیش می آد 

 

درست میگه . اما چرا من سر در گم هستم و باز هم متقاعد نمی شم . چرا می ترسم . چرا و از چی ؟

دوراهی انتخاب

روزگار همینطور بوده و هست و فکر کنم خواهد بود  

همیشه تو رو توی دو راهی انتخاب قرار میده 

گاهی اما انتخاب راحت تر هست و گاهی نه  

من از انتخاب بین ۰ و ۱ متنفرم  

و این روزها دقیقا وسط دوراهی قرار دارم  

انتخاب بین فقط دل و انتخاب منطقی  

انتخابم درواقع بودن یا نبودن هست 

 

خلاصه که : 

یارب از ابر هدایت برسان بارانی 

پیشتر زانکه چون گردی ز میان برخیزم