دور شدیم - دوست شدیم
بیش از هر زمان حضورت را میخواهم
دلم بودن هر لحظه ات
دیدن هر ثانیه ات را میخواهد
دوری و دوستی بماند تا زمان دیگر
911004
پیش آمده احساس کنی تنهایی؟
حس کنی همانطور که تو دیگران را نمیخواهی آنها هم تو را ؟
پیش آمده احساس کنی باید بروی؟
پیش آمده از هر حرف و حرکت و لبخند دیگران بیزاری؟
پیش آمده حس کنی در این دنیا با این همه وسعت هیچ کس مثل تو نیست ، هیچ کس حرفت را نمی فهمد ، هیچکس؟
چقدر حس بدی است وقتی پیش می آید ...
910819
بردار گامهای نخستینت را ، بردار
زمین زیر پایت استوار است
گامهایت را استوار تر از استواری زمین بردار
آینده از آن توست
910810
حالا می فهمم در بوسه های مادرم چه حسی است. درنگاه پر حرارتش و در دعایش.
حالا می فهمم رنج توام با عشق چیست.
اصلا حالا می فهمم عشق بی بهانه چیست و عاشق کیست
حالا میفهمم تمام شادی و خوبی دنیا را برای کس دیگری خواستن یعنی چه
حالا می فهمم شب و روز به عشق دیگری زندگی کردن یعنی چه
حالا میفهمم لحظه به لحظه دلتنگ شدن یعنی چه
حالا که
پسرم یک ساله شده
عاشقتم کوچولوی من
تولدت مبارک
پ.ن : عکس در 20 شهریور 90
دوست دارم در رنگهای شادِ بودنت چرخ بزنم و در دنیای شیرین افکارت غرق شوم
دوست دارم هوای تو را نفس بکشم و صدای تو را عشق کنم
دیگر به دنبال بهانه برای زندگی نیستم
من بهانه ی خود را یافته ام...
910616
چیزی نمانده
یک سال چقدر زود میگذرد
مثل یک روز
اما نه عمری گذشته
نمی دانم معیار زمان چیست اما این یک سال معنای واقعی خیلی دور- خیلی نزدیک است
زندگی مجموعه ای از باید ها و نباید هاست که دوستشان ندارم
همیشه باید حرفی بزنی که دیگران را خوش آید و از حرفی که خوشایند دیگران نیست - حتی اگر درست باشد- پرهیز کنی
همواره باید مصلحت اندیشی کنی
مثل اینکه در چهارچوبی سخت قرار گرفته باشی و رها شدن از آن چهارچوب غیرممکن به نظر آید
دلم از این دنیای سخت که دیدن لبخند کودک را از مادر دریغ می کند گرفته است
دلم از این دنیا که پاسخ زحمت را با دشنام می دهند گرفته است
دلم از این دنیا که چاپلوس را ستایش می کنند گرفته است
دلم از خیلی چیزها گرفته
دلم می خواهد مدتی خانه نشین شوم
ذهنم آشفته است
لعنت بر آدمهای دو رو و دو رنگی که ساده دیگران را خراب می کنند
کاش آخرتی که می گویند همینجا بود تا همانطور که دل شکستند ٬ مجازات می شدند
دنیا روی دوشم سنگینی می کند
می خواهم همه بدی های این چند وقت را بالا بیاورم و بروم سراغ زندگی ام
خسته ام
اینجا منم و این دل بی قرار بی سامان
منم و این تن خسته
منم و اینهمه زنگ صدایت که باز در گوشم نشسته
یاد غروب می افتم که خوشبختی در تمام رگ و پوستم می دود
و با اشتیاق به پیشواز غروب میروم
دلم لحظه به لحظه برایت تنگ است
بهم میگه گاهی باید به خاطر چیزی که عاشقشی از چیزی که دوست داری دست بکشی
بهم میگه گاهی باید موقعیت های قابل تکرارت رو فدای موقعیتی کنی که فقط یکبار پیش می آد
درست میگه . اما چرا من سر در گم هستم و باز هم متقاعد نمی شم . چرا می ترسم . چرا و از چی ؟
روزگار همینطور بوده و هست و فکر کنم خواهد بود
همیشه تو رو توی دو راهی انتخاب قرار میده
گاهی اما انتخاب راحت تر هست و گاهی نه
من از انتخاب بین ۰ و ۱ متنفرم
و این روزها دقیقا وسط دوراهی قرار دارم
انتخاب بین فقط دل و انتخاب منطقی
انتخابم درواقع بودن یا نبودن هست
خلاصه که :
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چون گردی ز میان برخیزم