از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

نفس فرشته

روزهایم روزهایی ست 

     که 

          فرشــتگــان در آن 

         نفس می کشند


900724

دردِ غم


زبان از گفتن حس من قاصر

و هیچ نگاهی ، درد نگاهم را نمی فهمد 

مرا اینگونه خاموش خواستی 

و خاموشی ام را نفهمیدی

قلبم درد می کند از زخم تو 

خون میچکد از سکوتم 

و خفته ای آرام 

گویی هرگز 

بیدار نبوده ای


اردیبهشت 92

نام من

" اِهمام " زیباترین اسمی که با آن نامیده شده ام ... 
فدای زبان شیرینت پسرکم 
3>

اسفند


دوباره آخر سال شد و من ناراحتم.


تولدت مبارک



بعضی روزها در تقویم خاص اند... همانطور که بعضی آدمها ... برخی وقایع ... برخی لحظه ها

امروز در تقویم زندگی من روز بخصوصی است ... چون آدم خاص زندگی من متولد شده ... 

تو

سالها پیش در چنین روزی زاده شدی و امروز و تا همیشه یاور و همراه و همسفر من هستی

روزهایت پر شادی باد

میلادت فرخنده


911021


دوری-دوستی

دور شدیم - دوست شدیم 

بیش از هر زمان حضورت را میخواهم

دلم بودن هر لحظه ات 

دیدن هر ثانیه ات را میخواهد

دوری و دوستی بماند تا زمان دیگر


911004

حس تنهایی


پیش آمده احساس کنی تنهایی؟

حس کنی همانطور که تو دیگران را نمیخواهی آنها هم تو را ؟

پیش آمده احساس کنی باید بروی؟

پیش آمده از هر حرف و حرکت و لبخند دیگران بیزاری؟

پیش آمده حس کنی در این دنیا با این همه وسعت هیچ کس مثل تو نیست ، هیچ کس حرفت را نمی فهمد ، هیچکس؟


چقدر حس بدی است وقتی پیش می آید ...

910819

گام اول تو


بردار گامهای نخستینت را ، بردار
زمین زیر پایت استوار است 
گامهایت را استوار تر از استواری زمین بردار 
آینده از آن توست

910810

شادمانی

هنوز هم میشود زندگی را عشق کرد... 
هنوز هم میشود از ته دل خندید ... 
هنوز هم میشود با بوی شکلات مست شد... 
هنوز هم میتوان در خیابان قهقهه زد... 
هنوز هم میتوان درخیابان دوید... 
هنوز هم میتوان.. 
فقط باید از دنیای خشک بزرگسالی بیرون آمد و لحظاتی کودک شد 
 
 910808


که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر میترسد
و پنهان میکند هر چشمه ای سر و سرودش را
درین شبهای ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار

توئی تنها که میخوانی ... 
.:. دکتر شفیعی کدکنی .:.

بدرود غم


با یک حرکت 

با یک حرف 

با یک لبخند

با یک نگاه 


میشکند شیشه ی تمام غمهای دنیا

سال اول

حالا می فهمم در بوسه های مادرم چه حسی است. درنگاه پر حرارتش و در دعایش. 

حالا می فهمم رنج توام با عشق چیست.  

اصلا حالا می فهمم عشق بی بهانه چیست و عاشق کیست 

حالا میفهمم تمام شادی و خوبی دنیا را برای کس دیگری خواستن یعنی چه  

حالا می فهمم شب و روز به عشق دیگری زندگی کردن یعنی چه  

حالا میفهمم لحظه به لحظه دلتنگ شدن یعنی چه 

حالا که

پسرم یک ساله شده

 

عاشقتم کوچولوی من 

 تولدت مبارک

 

پ.ن : عکس در 20 شهریور 90 

بهانه زندگی

 

دوست دارم در رنگهای شادِ بودنت چرخ بزنم و در دنیای شیرین افکارت غرق شوم 

دوست دارم هوای تو را نفس بکشم و صدای تو را عشق کنم 

 

دیگر به دنبال بهانه برای زندگی نیستم  

من بهانه ی خود را یافته ام... 

 

910616

یک سال

چیزی نمانده

یک سال چقدر زود میگذرد

مثل یک روز 


اما نه عمری گذشته


نمی دانم معیار زمان چیست اما این یک سال معنای واقعی خیلی دور- خیلی نزدیک است

خوشبختی

 

گاهی خوشبختی توی دستت هست و نمی دونی ... میذاریش زمین و با دست خالی میری دنبال خوشبختی