زبان از گفتن حس من قاصر
و هیچ نگاهی ، درد نگاهم را نمی فهمد
مرا اینگونه خاموش خواستی
و خاموشی ام را نفهمیدی
قلبم درد می کند از زخم تو
خون میچکد از سکوتم
و خفته ای آرام
گویی هرگز
بیدار نبوده ای
اردیبهشت 92
بعضی روزها در تقویم خاص اند... همانطور که بعضی آدمها ... برخی وقایع ... برخی لحظه ها
امروز در تقویم زندگی من روز بخصوصی است ... چون آدم خاص زندگی من متولد شده ...
تو
سالها پیش در چنین روزی زاده شدی و امروز و تا همیشه یاور و همراه و همسفر من هستی
روزهایت پر شادی باد
میلادت فرخنده
911021
دور شدیم - دوست شدیم
بیش از هر زمان حضورت را میخواهم
دلم بودن هر لحظه ات
دیدن هر ثانیه ات را میخواهد
دوری و دوستی بماند تا زمان دیگر
911004
پیش آمده احساس کنی تنهایی؟
حس کنی همانطور که تو دیگران را نمیخواهی آنها هم تو را ؟
پیش آمده احساس کنی باید بروی؟
پیش آمده از هر حرف و حرکت و لبخند دیگران بیزاری؟
پیش آمده حس کنی در این دنیا با این همه وسعت هیچ کس مثل تو نیست ، هیچ کس حرفت را نمی فهمد ، هیچکس؟
چقدر حس بدی است وقتی پیش می آید ...
910819
بردار گامهای نخستینت را ، بردار
زمین زیر پایت استوار است
گامهایت را استوار تر از استواری زمین بردار
آینده از آن توست
910810
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر میترسد
و پنهان میکند هر چشمه ای سر و سرودش را
درین شبهای ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
حالا می فهمم در بوسه های مادرم چه حسی است. درنگاه پر حرارتش و در دعایش.
حالا می فهمم رنج توام با عشق چیست.
اصلا حالا می فهمم عشق بی بهانه چیست و عاشق کیست
حالا میفهمم تمام شادی و خوبی دنیا را برای کس دیگری خواستن یعنی چه
حالا می فهمم شب و روز به عشق دیگری زندگی کردن یعنی چه
حالا میفهمم لحظه به لحظه دلتنگ شدن یعنی چه
حالا که
پسرم یک ساله شده
عاشقتم کوچولوی من
تولدت مبارک
پ.ن : عکس در 20 شهریور 90
دوست دارم در رنگهای شادِ بودنت چرخ بزنم و در دنیای شیرین افکارت غرق شوم
دوست دارم هوای تو را نفس بکشم و صدای تو را عشق کنم
دیگر به دنبال بهانه برای زندگی نیستم
من بهانه ی خود را یافته ام...
910616
چیزی نمانده
یک سال چقدر زود میگذرد
مثل یک روز
اما نه عمری گذشته
نمی دانم معیار زمان چیست اما این یک سال معنای واقعی خیلی دور- خیلی نزدیک است