ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
انقدر از نشدنها خسته ام که حتی خواب تا لنگ ظهر هم اسوده ام نمیکند.
انقدر دلتنگ نبودن ها هستم که عکس یادگاری هم جواب نیست.
انقدر از خداحافظی بیزارم که امید سلام دوباره هم ارامم نمیکند.
انقدر بی قرارم که فکر بی تابی دیگران هم قرارم نمیدهد.
مسافرانم چمدان میبندند و گویی قلب و روح مرا با لباسهای معطرشان بسته بندی میکنند و میبرند انسوی ابها ، در قاره ای دیگر. تا کی دوباره دیدار میسر شود
چه زیبا بود، دو سه بار این متن رو خوندم و سعی کردم که درکش کنم.
راستی چقدر شما پیشکوستید تو وبلاگ نویسی! ای ولله