از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

یادروز سعدی

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشمنبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمددگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایمکه گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنمکه از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطلو گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

نظرات 3 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ http://rendi.blogsky.com

مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم...
شاه بیت این غزل است به گمان من.

دست طلا جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

خدا همه رفتگان رو بیامرزه !

عاطفه چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ http://atefehsh.persianblog.ir

شعرهای سعدی رو خیلی دوست دارم. زبان حال زندگیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد