از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

بهمن همیشه بهمن است

 

دستش خسته شد ... سمتش از آسمون برگشت به زمین .... دستی که مدتها رو به آسمون در حال دعا بود .... دستش زمین رو حس کرد .... گرمای زمینی که از خون فرزند عزیزش بود رو حس کرد ...  دستش مشت شد ... مشتش بلند شد ... به سمت همون آسمون ... مثل خیلیای دیگه ...  

 

فقط دعا کافی نیست ... باید کاری کرد ... مشتهامونو گره می کنیم .................... 

  

 

-------- 

بعداً نوشت:‌یه بدشانسی خیلی بد آوردیم

نظرات 4 + ارسال نظر
مانی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ق.ظ http://manis.blogsky.com/

کجایی !؟!؟

نگرانت شدم !

مانی شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:28 ب.ظ http://manis.blogsky.com/

خیلی سر بسته و موجز گفتی ولی مفهوم رو القا کردی ؛ فقط این نگرانی رو من نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم :d

دودماهی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:25 ق.ظ http://mahidoodi.blogspot.com

بهمن با خودش بهمن داره میاره!
بدشانسی خیلی بد؟

پیرفرزانه شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ http://pirefarzaaneh.blogsky.com

گاسم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد