از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

مرگ را به یاد داشته باشید...

 

اینجا گورستان شده است ... 

هر روز کسی می میرد... 

کسی که اهمیت دارد... 

این بار هم نوبت به آیت الله منتظری شده است... 

 او هم رفت... 

اما مردم همچنان به دنبال آزادی هستند... 

همــچــنان... 

همچنان...  

 

------------------------------------------------------- 

(بعد ویرایش شده ) 

به شدت به اینکه عزت و ذلت دست خداست معتقد شدم... 

منتظری که سالها تلاش کردند تا عزتش را از بین برده و خوار و حقیرش کنند به لطف خدا عزیز و محترم و بزرگ از دنیا رفت.  

جوانانی که حتی با روحانیت رابطه ای نداشتند به خاطر آزاد اندیشی آیت الله منتظری ٬ به ایشان احترام گذاشته و حتی علاقمند شدند. 

گاهی ایده ای را که دوست داری در شخصی می یابی که لباسی پوشیده که تو دوستش نداری... 

شجاعت این مرد قابل ستایش است

  

نظرات 5 + ارسال نظر
مانی دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ http://manis.blogsky.com/

اگه پیشم بودی ، به چشم خواهر یه ماچ گنده ازت می کردم ...

شاه نوشته هست اینی که نوشتی ...
اصلا هیچی نمی تونم بگم ...

فوق العادست ....

بی نام چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ

اینها جوابها یا نظر های من در مورد جملات توست:
جالب است میگویی دویدم و نرسیدم عجبا ندویدی و لاف بیهوده زدی.
اگر نیتت غلط بود همان بهتر که پنبه شد.
گفته بودی یاد مرگ باش ! خودت هستی؟؟ نه انطور که باید باشی!چه تصوری کردی از مرگ ( حتما در همان جاده ی مه الود قدم میزنی بعد به باغ سر سبزی میرسی ؛ خودت بقیه اش را تصور کن قلمم یاری نمیکند) در اسایشی و این دوستانت کنارت هستند و میزنند و مینوازندو .... نه!
مثلا این مشکاتیان . کجای ان دنیا برای اوست ؟ کاری به بهشت و جهنم ندارم بحث را سنتی نمیکنم اما بالاخره باید در ان دنیا جایگاهی داشته باشد. به نظرت جایش کجاست؟
این جملاتی که در مورد ادمها گفتی ؛ ادم یا مورچه؟ درست است البته خودت بارزترین مصداقش هستی.
اما اسمان ! به خودت دروغ نگو تو به دنبال همین زمینی و خودت هم میدانی . تو در اسمان کاری نداری اگر داری بگو! بگو مثلا اگر به اسمان رفتی میخواهی چه کار کنی؟پیش کی بروی؟ مشکاتیان؟ اگر پیش او و امثالش نروی که دیگر کسی نمانده پس بیهوده سفر نکن . اگر پیش او بروی که باز هم این کارت زمینی است . در همین زمین بمانی بهتر است.
دو روزت یکسان نباشد و اگر باشد باختی. این جمله متعلق به یک ادم بزرگی است که شنیده ام و خودش دو روزش هرگز یکسان نبود. در حد وسع خودم دنبال او رفتم اگر خواستی تو هم سری بزن شاید از تکرار ها فارغ شدی( سنتی نگاه نکن ازاد بیاندیش دورتر را نگاه کن به افق درست نگاه کن . مناظر زیبایی هستند که هنوز دیده نشده اند. نگاه کن شاید تو هم بتوانی ببینی.)
اینکه گاهی اوقات ذهنت یاری نمیکند غصه نخور برای من هم پیش میاید.
یه مدتی به تاریخ قشنگه فکر میکردم عجیب بود چهار هشت کنار هم امدند برای هشتمین. نمیدانم چه بگویم خودت در موردش فکر کن.
نمی خواهم بگویم که اشتباه میکنی اما اینها نبودند انهایی که باید بدانها دل میبستیم. چی دارند؟ اینجا که دارند ؛ نه منظورم ان زیر یا ان بالاست.نمی دانم شاید ان دنیایشان هم مثل همین ور باشد تو چی فکر میکنی؟
اما راهها ؛ جملاتت درست است اما ذهنت را نمیدانم . تصورت از راهها چیست؟ افکارت چه شکلی است؟ این راهها به کجا ختم میشوند؟اما انچه من فکر میکنم این است همیشه دو راه هست یکی انکه اسان است و یکی راهی که هیچ وقت از ان نرفتیم ؛ چرا؟ همیشه دنبال راحتی بودیم یک بار هم خلاف میل عمل کنیم شاید به چیز جدیدی برخوردیم . اما حق شاید با تو باشد دنبال امیال رفتن قشنگتر است از ایستادن مقابل خواسته های دل !!! ما همیشه همجهت جریان رودخانه شنا کردیم و وضعمان همین است که می بینی.
ما همه باهمیم تو هم بدون.
پایور هم مثل مشکاتیان.
برای تولدت دعا چیزی نیست اگر لازم باشد دعا هم میکنیم. اما برخی چیزها با دعا درست نمیشود دوا میخواهد ؛ خودت پی اش باش.
اینکه منتظری عزیز بود یا ذلیل را کس دیگری معلوم میکند. نه من و نه تو نمیدانیم ان ور چه خبر است این را میگذاریم وقتی که با هم رفتیم پیش منتظری. الان قضاوت نکنیم بهتر است.
با ازادی موافقم. یادت است که گفتی دنبال راهی بسوی اسمان هستی؟ ازادی همین است . زمینی بودن بس است ، اسمانی شویم. بیا تو هم بیا . نترس این بار سرت را بر دوش کسی میگذاری که دیگر شانه اش را خالی نمیکند. تو هم اسمانی باش بیا تنها نیستی ؛ گفته بودم تنهایی اما اگر بیایی و دل دهی و درست نگاه کنی کسی هست که با تو باشد کسی هست که تو را تنها نگذارد انوقتی که دیگر هیچ کس با تو نیست فقط اوست. خودت تصور کن ؛ میرسی بدانجا که باید برسی.
اگر تلخ بودم اگر مزاحم بودم امیدوارم تکراری نبوده باشم.

بی نام سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ب.ظ

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا امده ام امدنم بهر چه بود
به کجا میروم اخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
انکه اورد مرا باز برد تا وطنم/
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
ادم اورد به این دیر خراب ابادم/

علی سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ http://rendi.blogsky.com

از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش

ت..پ..لــی چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ق.ظ http://shabedarya.blogfa.com

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد