از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

خود شیفته

 

* چند روزی نبودم و اینجا هم به حالت نیمه تعطیل مونده بود . یه مسافرت کوچولو بودم.

   اما حالا هستم و می خوام بدوم ...

 

اگه کسی فکر کرده که پست قبلی برای اونه و از دلتنگی باید بگم که :

نه تنها از نبودنت غمگین نیستم ٬

         که عدم حضورت آرامشم را صد چندان می کند

و من این روزها نفس می کشم

 

نظرات 6 + ارسال نظر
پیرفرزانه یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:25 ب.ظ http://pirefarzaaneh.blogsky.com

کجا رفته بودی به سلومتی؟ حالو عصبانی نشو طوری نیس فک می کنن!

محک یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ق.ظ

مسافرت کوچولو اینه بزرگش چی میشه؟
فکر نمیکنن مطمن هستند که براشونه

حامد ... شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:28 ب.ظ http://bchatr.mihanblog.com

شما رو لینک میکنم

حامد ... شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ http://bchatr.mihanblog.com

سلام ...
ممنون که سر زدی الهام خانوم ...
آهسته ران پیوسته ران .. ( شوخی بود )

خوش به حال شما ... بودن با حس نفس کشید چیز با ارزشیه .. گاهی فراموش میکنیمش

مهرداد شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ http://http://www.bchatr.mihanblog.com/

اجازه هست؟

این پنجره بگشایم


سوی نور


سوی کوچه


سوی باد و درخت


تا که احساسم غنچه کند


در هوای تازه عشق .


بوی کاهگل . بوی باران


بوی نارنج . بوی سیب ...


اجازه هست ؟


این پنجره بگشام


سوی هوا ...///

مهرداد شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ب.ظ http://fanoose.koochehbagh.persianblog.com

بهار خنده زد
و بنفشه ها سر از گریبان بر داشته اند
همنفس جاده ها و چشمه بودن
غنیمتی ست
و تنهایی گر چه مرا خوش می آید اما
مرا در انزوا می تراشد و خاموش میکند ...
م. شیدا ...///

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد