سلام دوست عزیز/ مجتبی کبیری ( یادآورصدای سیاوش قمیشی ) اول و دوم بهمن در شیراز کنسرت برگزار می کند. به وبلاگ آن سر بزنید وبه دوستان شیرازی نیز خبر دهید./ متشکرم
سلام الهام جان خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ مرسی که به من سر زدی خیلی خوشحال شدم که تو این مدت منو تنها نذاشتی .. دوباره به من سر یزن منتظزتم .. آخه آپ دیت کردم .. منتظرم یه سری بزن .. خیلی خوشحال میشم بازم بیایی آرزومند آرزوهایت نوید { پسر جنوب } منتظرم بیا!!!
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن، دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن: تورو خدا یکم این بچههای مارو نصیحت کنید، پدر مارو درآوردن. کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون. خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه: پسرم، میدونی خدا کجاست؟ پسره جوابشو نمیده، همین جور در و دیوار ر و نگاه میکنه. باز یارو میپرسه: پسرجان، میدونی خدا کجاست؟ دوباره پسره به روش نمیاره. خلاصه دو سه بار کشیشه همینو میپرسه و پسره هم بروش نمیاره، آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟! پسره میزنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش میبنده. داداش بزرگه ازش میپرسه: چی شده؟ پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر میکنن ما برش داشتیم
سلام
برای چی بی نام
سلام دوست عزیز/
مجتبی کبیری ( یادآورصدای سیاوش قمیشی ) اول و دوم بهمن در شیراز کنسرت برگزار می کند. به وبلاگ آن سر بزنید وبه دوستان شیرازی نیز خبر دهید./ متشکرم
bah bah bah
che tasviriiiii
ye zalbedale ghermez too ye zamineye sefid
Ciao
التماس نکن .
سلام الهام جان خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ مرسی که به من سر زدی خیلی خوشحال شدم که تو این مدت منو تنها نذاشتی .. دوباره به من سر یزن منتظزتم .. آخه آپ دیت کردم .. منتظرم یه سری بزن .. خیلی خوشحال میشم بازم بیایی
آرزومند آرزوهایت نوید { پسر جنوب } منتظرم بیا!!!
سلام . باشه . کدومش ؟
بی حوصله شده یا خسته ؟
خیلی وقته از ته دلت نمینویسی !
من که نتونستم ببینم
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن، دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن: تورو خدا یکم این بچههای مارو نصیحت کنید، پدر مارو درآوردن. کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون. خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه: پسرم، میدونی خدا کجاست؟ پسره جوابشو نمیده، همین جور در و دیوار ر و نگاه میکنه. باز یارو میپرسه: پسرجان، میدونی خدا کجاست؟ دوباره پسره به روش نمیاره. خلاصه دو سه بار کشیشه همینو میپرسه و پسره هم بروش نمیاره، آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟! پسره میزنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش میبنده. داداش بزرگه ازش میپرسه: چی شده؟ پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر میکنن ما برش داشتیم
سلام . تصویره نیست
موفق باشی .
حاضری یه کم همدیگرو بلینکونیم؟