از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

از زبان من

اینجا یک زن مینویسد، یک زن کاملا معمولی

یه تصویر ...






همین جوری ...
نظرات 12 + ارسال نظر
حسن دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام
برای چی بی نام

سپیده چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1383 ساعت 06:42 ق.ظ http://mareke.blogfa.com

سلام دوست عزیز/
مجتبی کبیری ( یادآورصدای سیاوش قمیشی ) اول و دوم بهمن در شیراز کنسرت برگزار می کند. به وبلاگ آن سر بزنید وبه دوستان شیرازی نیز خبر دهید./ متشکرم

ممل دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:53 ب.ظ

bah bah bah
che tasviriiiii
ye zalbedale ghermez too ye zamineye sefid
Ciao

جبار دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1383 ساعت 12:12 ب.ظ

التماس نکن .

نوید... پسر جنوب .. یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:41 ب.ظ http://Navid1.BlogFa.Com

سلام الهام جان خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ مرسی که به من سر زدی خیلی خوشحال شدم که تو این مدت منو تنها نذاشتی .. دوباره به من سر یزن منتظزتم .. آخه آپ دیت کردم .. منتظرم یه سری بزن .. خیلی خوشحال میشم بازم بیایی
آرزومند آرزوهایت نوید { پسر جنوب } منتظرم بیا!!!

جبار یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:33 ق.ظ

سلام . باشه . کدومش ؟

غریبه یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.matroud.com

بی حوصله شده یا خسته ؟
خیلی وقته از ته دلت نمینویسی !

من خودم و مسعود شنبه 12 دی‌ماه سال 1383 ساعت 08:03 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

من که نتونستم ببینم

جبار شنبه 12 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:38 ب.ظ

دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن، دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن:‌ تورو خدا یکم این بچه‌های مارو نصیحت کنید،‌ پدر مارو درآوردن. کشیشه میگه: ‌باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون. خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه: پسرم، ‌می‌دونی خدا کجاست؟ پسره جوابشو نمی‌ده، همین جور در و دیوار ر و نگاه می‌کنه. باز یارو می‌پرسه: پسرجان، می‌دونی خدا کجاست؟ دوباره پسره به روش نمیاره. خلاصه دو سه بار کشیشه همینو می‌پرسه و پسره هم بروش نمیاره، آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟! پسره می‌زنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش می‌بنده. داداش بزرگه ازش می‌پرسه: چی شده؟ پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر می‌کنن ما برش داشتیم

جبار شنبه 12 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:39 ق.ظ

سلام . تصویره نیست
موفق باشی .

فرامرز شنبه 12 دی‌ماه سال 1383 ساعت 12:22 ق.ظ http://farasolove.blogsky.com

آرش جمعه 11 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:25 ب.ظ http://lonely-tree.blogspot.com

حاضری یه کم همدیگرو بلینکونیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد